loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب از یاد رفتن - محمدحسین محمدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب از یاد رفتن نوشته ی محمدحسین محمدی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

این کتاب که در سال 1386 توانست جایزه ی بهترین رمان سال را دریافت کند، درباره ی مردی به نام "سید میرک شاه آغا" می باشد که همراه با همسر و دخترش در افغانستان زندگی می کند. این مرد دخترش را مجبور کرده که تمام مدت در زیرزمین زندگی کند تا به دست طالبان نیفتد. سید میرک شاه آغا، برای در جریان قرار گرفتن از اوضاع مملکت هر شب رادیوهای غربی را گوش می دهد. روزی باتری رادیوی این پیرمرد تمام می شود، به همین دلیل تصمیم می گیرد به شهر برود تا برای رادیو باتری تهیه کند. کتاب حاضر در واقع روایتی از یک روز زندگیِ این مرد می باشد؛ روزی که به شهر می رود و به خاطر پیری و فراموشی اش در شهر سرگردان می شود. نویسنده با استفاده از اتفاقاتی که در یک صبح تا شب برای پیرمرد می افتند، روند کلی داستان را شکل می دهد و حوادثی که در مزار شریف و دوره ی حکومت طالبان، برای او رخ می دهند را توصیف می کند. "محمد حسین محمدی" با به تصویر کشیدن شرایط کلی زندگی در افغانستان، رمان منسجم و پر کششی نگارش کرده و در آن به بیانِ سختی هایی که پیرمردِ داستان متحمل می شود، می پردازد. "از یاد رفتن" به زبان پارسیِ دری نگارش شده و می تواند وسیله ای باشد که به آگاهیِ مخاطب در باب زبان می افزاید.


برشی از متن کتاب


سید میرک شاه آغا از دروازه دور می شود. در مابین کوچه ایستاده می شود. چرت می زند: باز چی از یادم رفت؟ در دستم یک چیز بود. برای چی از خانه بر آمده بودم؟ ها رادیو... رادیو بالتی ندارد. باید هر طور شده بالتی بخرم. اخبار... اخبار. چند روز است که اخبار را گوش کرده نتوانسته ام. باید امروز بالتی بخرم و اخبار شام گاهی را حتمی گوش کنم. به دست هایش می بیند. رادیو نیست. به طرف دروازه ی حویلی انور کراچی وان می بیند. رادیو آن جا استو پس می رود. رادیو را می گیرد. چرت می زند که از کدام راه به سر جاده برآید. از راه پل تصدی برود که دور است. تصمیم می گیرد برگردد و به آخر قشلاق برود و از آن جا به سر جاده برآید. حرکت می کند. آهسته قدم می بردازد. عصایش را هماهنگ با قدم هایش حرکت می دهد. بعد به یاد می آورد که هنوز سید معلم بعضی وقت ها غرفه گکش را در کنار جاده باز می کند. شاید یگان موتر که از جاده می گذرد، ایستاد کند و کدام چیزی بخرد. «شاید بالتی هم داشته باشد.» رادیو را در دست چپش بالا و پایین می کند و تیزتر قدم می بردارد تا زودتر به غرفه ی سید معلم برسد. فکر می کند مدتی هم شده که سید معلم را ندیده است. گرچه بیش تر وقت ها دلش نمی خواهد با او رو به رو شود و یا یک جای بنشیند. هر وقت به هم می رسند، سید معلم با صدای بلند پرسان می کند: چه طور استی آغاصایب! چشم های تان خوب است؟ مرا خوب دیده می توانی؟ سید میرک شاه آغا هر چی به او می گوید خوب است و او را خوب دیده می تواند اما سید معلم که گوش هایش سنگین است  حتا صدای موترهایی را که از جاده می گذرند، درست شنیده نمی تواند، صدای او را نمی شنود و باز می گوید: خدا را شکر!...گفتی چشم هایست خوب شده؟ اما امروز فرق می کند. با به یاد آوردن سید معلم احساس می کند دلش برای او تنگ شده است. تیزتر قدم می بردارد تا به غرفه اش برسد. غرفه ی کوچکی که کنار جاده است و زیادتر وقت ها بسته است. «شاید باز باشد.» به آخر کوچه رسیده است که یک درخت توت آن جا است. درخت پهلوی جوی است. هر وقت دیگر اگر می بود، حتمی در سایه ی آن دم می گرفت، حتا اگر جوی آب مثل حالی خشک باشد و آب نداشته باشد؛ اما امروز می خواهد هر چی زودتر خودش را به غرفه ی سید معلم برساند. به سمت چپ دور می خورد. کوچه باریک تر می وشد و بعد باز کلان می شود و خاکش نرم. بوت های سیاهش در خاک نرم گور می رود و روی بوت هایش را خاک می گیرد. اما فکرش پیش غرفه استو غرفه را در لب جاده می بیند. با هر قدمی که در خاک نرم می بردارد، خاک های نرم را به هوا بلند می کند. اما فکر سید میرک شاه آغا به خاک ها نیست. می خواهد خودش را به غرفه ی سید معلم برساند و ببیند باتری دارد یا نه.

(برنده ی نهمین دوره ی جایزه ی منتقدان و نویسندگان به عنوان بهترین رمان سال 86) نویسنده: محمدحسین محمدی انتشارات: چشمه  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب از یاد رفتن - محمدحسین محمدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل