loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اریکه شیشه ای 1 (تاج و تخت شیشه ای 1)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب اریکه شیشه ای جلد اول از مجموعه تاج و تخت شیشه ای یک، نوشته ی سارا جی ماس و ترجمه ی ساره ارزانی توسط انتشارات بهداد به چاپ رسیده است.

سلینا ساردوئین وقتی هشت سال بیشتر نداشت، توسط مردی از مرگ نجات پیدا می کند اما مجبور می شود برای زنده ماندن به گروه تبهکار او بپیوندد و تبدیل به قاتلی حرفه ای شود. او پس از آموزش های سخت و طاقت فرسا، در سن ده سالگی مرتکب اولین قتل می شود و قدم در راهی بی بازگشت می گذارد. او پس از گذشت سالها و ارتکاب جرم و جنایات بسیار در هفده سالگی دستگیر شده و محکوم به زندانی شدن در معادن نمک سرزمین اندویر می شود. مجرمان خطرناک بسیاری دوره‌ی محکومیت خود را در این معادن می گذرانند و بعد از کارهای طاقت فرسا و گاهی اوقات شکنجه های سخت، پس از مدت کوتاهی جان خود را از دست می دهند. سلینا تنها کسی است که توانسته با تحمل یک سال در این شرایط سخت، جان سالم به در ببرد و حالا به دستور شاهزاده دوریان او از معدن بیرون آورده شده تا با شرکت در مسابقه ای برای استخدام آدمکش سلطنتی، به عنوان محافظ و مبارز شاهزاده خدمت کند. سلینا برای شرکت در این مبارزات به قصر برده می شود، قصری که با دستور پادشاه به طور کامل از شیشه ساخته شده؛ او جهت آمادگی برای مبارزه توسط یکی از افسران عالی رتبه که دوست شاهزاده نیز هست، مورد آموزش قرار می گیرد. اگر سلینا بتواند در این مبارزات بر بیست و سه حریف خود که همگی مردان تبهکار و قوی جثه‌ای هستند چیره شود، می تواند پس از چهار سال خدمت به شاهزاده آزادی خود را به دست بیاورد. آیا سلینا موفق به انجام این کار خواهد شد؟...


برشی از متن کتاب


کین به همراه دو محافظ و مردی ترسناک و قوی هیکل که احتمالاً مربی اش بود، وارد سالن شد. وقتی کین با گام هایی بلند مستقیم به سمتش آمد و لب های کلفتش با لبخندی از هم باز شد،‌ سلینا شانه هایش را صاف کرد. کین گفت: "صبح بخیر." صدایش خشن و عمیق بود. چشم های تیره اش از بالا تا پایین بدن سلینا را ورانداز کرد و دوباره به صورتش رسید: "فکر می کردم تا حالا باید به خانه رفته باشی." سلینا با لب های بسته لبخندی زد. "بازی دارد شروع می شود، اینطور نیست؟" کین هم در جوابش لبخند زد و با غرور رفت. بسیار راحت بود. خیلی راحت گردنش را می گرفت، می چرخاند و صورتش را به زمین می زد. تا زمانی که چشمش به کیال افتاد، حتی متوجه نشد که دارد از خشم می لرزد. او به آرامی اما نه با سستی گفت: "بگذارش برای مسابقه." سلینا نفس زنان: "او را خواهم کشت." -نه، نخواهی کشت. اگر می خواهی دهانش را ببندی، شکستش بده. او تنها یک وحشی از ارتش پادشاه است. نیرویت را برای تنفر از او تلف نکن. چشم هایش را چرخاند و گفت: "ممنونم که در کارم دخالت می کنی." -برای نجات خودت، به من احتیاج نداری. -اما به هر حال، می تواند لذت بخش باشد. کیال به جعبه ی سلاح ها اشاره کرد و گفت: "تو می توانی در نبرد خودت بجنگی. یکی را بردار." وقتی سلینا شلنش را باز کرد و آن را پشت سرش انداخت، چشم های او به خاطر این چالش می درخشید. ‌"ببینیم واقعاً در حد و اندازه ی ادعاهایت هستی." کین را خفه می کرد، در گوری نا مشخص تا ابدیت؛ اما حالا... حالا باید کاری می کرد که کیال حرفش را پس بگیرد. همه ی سلاح ها به خوبی ساخته شده بودند و زیر نور خورشید می درخشیدند. سلینا با بررسی اینکه هر سلاح ممکن بود چه نوع صدمه ای به صورت کاپیتان بزند، گزینه هایش را یکی یکی حذف کرد. همین طور که انگشتش را روی تیغه ها و دسته های هر یک می کشید، قلبش تند تند می زد. بین خنجری شکاری و شمشیری دو لبه با محافظی پر زرق و برق مانده بود. از فاصله ای خوب می توانست قلبش را با آن پاره کند. وقتی شمشیر را از جلدش در آورد و آن را در دستانش گرفت، تیغه صدایی داد. تیغه ی خوبی بود،‌ محکم،‌ صاف و براق، آن ها نمی گذاشتند روی میزش کاردی کره خوری داشته باشد اما اجازه ی دستیابی به چنین چیزی را داده بودند؟ چرا کمی او را تضعیف نکند؟ کیال هم شنلش را روی شنل سلینا انداخت. بدن ماهیچه ایش از میان نخ های تیره ی پیراهنش مشخص بود. شمشیرش را بیرون آورد و گفت: "آماده باش." و حالتی دفاعی به خود گرفت. سلینا هم با بی حوصلگی به او نگاه کرد. فکر می کنی کی هستی؟ چه نوع آدمی می گوید آماده باش؟ سلینا در حالی که شمشیر از دستش آویزان بود، آن قدر آرام که فقط کیال بشنود، گفت: "نمی خواهی ابتدا اصول اولیه را نشانم دهی؟" و به دسته ی شمشیر دستی کشید، انگشتانش روی سطح سرد منقبض شدند. "من یک سال در اندوویر بوده ام، می فهمی که. می توانستم به راحتی فراموش کنم." - طبق تعداد کشته های بخشی از معدن که تو در آن بودی، واقعاً شک دارم چیزی را فراموش کرده باشی. سلینا لبخندی از روی خشم زد و گفت: "با یک کلنگ بود. تنها کاری که باید انجام می دادم، این بود که فرق مردی را بشکافم و یا  کلنگ را به سمت شکمش پرتاب کنم." خوشبختانه هیچ یک از دیگر رقابت کنندگان کمترین توجهی به او نکردند. "اگر چنین بی نزاکتی را برابر با شمشیر زنی، می دانی... پس تو خودت چطور مبارزه می کنی، کاپیتان وست فال؟" برای تاکید، دستی را که آزاد بود، روی قلبش گذاشت و ...  

نویسنده: سارا جی ماس مترجم: ساره ارزانی انتشارات: بهداد


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اریکه شیشه ای 1 (تاج و تخت شیشه ای 1)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل