loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد - رسول یونان

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد نوشته ی رسول یونان توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ی بیست داستان کوتاه تحت عناوین «زیر آسمان پاییزی، زندگی در ویترین، فصل کوچ غازها، خواستگار دنیا، در آینه های شهر، مراسم یک رفتن ناگهانی، زندگی نامتعارف، احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد و...» را در برمی گیرد که نویسنده با بهره گیری از احساسات شاعرانه و لطیف خود به روایت آن ها می پردازد.

به عنوان مثال در داستان "احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد" که عنوان کتاب حاضر می باشد، ماجرایی تامل برانگیز، در ارتباط با یک لوستر را می خوانیم؛ لوستری بزرگ با آویزهایی کریستالی که صاحبش، آن را به عمد، طوری از سقف آویزان، و در مسیر پذیرایی قرار داده، که میهمانانش، هم مجبور شوند، حتما از زیر آن عبور کرده، سپس به قسمت پذیرایی خانه برسند و هم این که، به ناچار با خم کردن سرشان، از برخورد حتمی با این شیء بزرگ و گران بها پرهیز کنند. صاحب این خانه و لوستر قصه، مردی ثروتمند است که صاحب فروشگاه بزرگی می باشد؛ فروشگاهی که انواع و اقسام لوسترهای لوکس در آن به فروش می رسد. راوی قصه نیز، یکی از کارگران این فروشگاه، و فردی است که از صاحبکار خود تنفر داشته، اعمال و رفتار او را مورد سرزنش قرار می دهد. وی معتقد است که این مرد، فردی مغرور می باشد که همواره از کوچک کردن اطرافیان و تحقیر کردن شان لذت می برد و تنها هدفش از نصب لوستر مورد نظر، تحقق همین امر می باشد. کلیت داستان نیز از یک مهمانی شکل می گیرد؛ مهمانی در خانه ی مرد لوستر فروش که میهمانانش راوی داستان و کارگران فروشگاه او هستند. بنابراین راوی با روایت جزئیات و رویدادهای این مهمانی، خواننده را با خود همراه و هم قدم می سازد.


فهرست


زیر آسمان پاییزی زندگی در ویترین فصل کوچ غازها خواستگار دنیا در آینه های شهر مراسم یک رفتن ناگهانی زندگی نامتعارف در سایه روشن یک جاده ی طولانی زنی از کاجستان طعم اسپرسو پیاده روی تا حرف های قدیمی بازگشت از یک روز گرم بهاری کولاژ فضول های بدبخت آمادگی برای مقابله با گاوهای خشمگین ناگهان ترس احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد دریا زیر سایبان تخم مرغ های استرالیایی پرواز در یک روز برفی

برشی از متن کتاب


دریا زیر سایبان دریا بی دلیل گذاشته رفته. مثل ساحلی تنها مانده ام. بعضی ها وقتی می روند همه چیز را با خود می برند انگار خودشان آورده باشند. قبلا هم رفته بود اما دوباره برگشته بود. اما انگار این دفعه فرق می کند. چون دیگر سراغی از من نمی گیرد. تلفنش را هم خاموش کرده تا دیگر نتوانم با او صحبت کنم. حال و حوصله ی درست و حسابی ندارم. به خیابان ها زده ام و بی دلیل راه می روم. عصر دلگیر یک روز نیمه تعطیل است. مغازه ها تک و توک بازند و این موضوع حالم را خراب تر می کند. بی آن که بخواهم می پیچم به یک خیابان فرعی. به انتها که می رسم موبایلم می نالد. اسم آیدین روشن می شود. جواب می دهم. می پرسد: «کجایی؟» می گویم: «تو کجایی؟» جواب می دهد: «پارک هنرمندان! دور حوض نشسته ام!» می گویم: «وایستا اومدم!» از خیابانی که در آن هستم تا پارک راهی نیست. چند قدمی به عقب برمی گردم از یک کوچه ی باریک جلو می روم. حالم کمی بهتر شده. قدم هایم را تند برمی دارم. آیدین از دوستان قدیمی ام است و اهل شعر و شاعری. کیفش همیشه پر از کتاب است. بیش تر ترجمه می کند. از کوچه که بیرون می زنم پارک دیده می شود. عرض خیابان را رد می کنم و داخل می شوم. پر از جمعیت است. جای سوزن انداختن نیست. مردم آمده اند تا عصر روز بهاری شان را با شادی و طبیعت گره بزنند. از کنار زمین بازی کودکان رد می شوم. به میزهای شطرنج می رسم. شطرنج بازان سرگرم بازی اند. طبق معمول سربازان شان را به جان هم انداخته اند تا شاه های شان مات نشوند. از کنارشان می گذرم و جلو می روم. هیچ چیز لذت بخش تر از گذشتن از راهرو درختان نیست. راهم را کج می کنم و از میان درختان می گذرم. به فضای باز که می رسم آیدین را می بینم. نگاهش به من می افتد و لبخند می زند. نزدیک می شوم و با هم احوالپرسی و روبوسی می کنیم: می گویم: «لامذهب کجایی که دلم برات تنگ شده بود!» می گوید: «من هم همین طور!» کنارش می نشینم. از کار و بارم می پرسد. می گویم: «دارم روی یک مجموعه داستان کار می کنم!» می پرسد: «کار دیگه چی؟» می گویم: «فقط همین!» می خندد و می گوید: «خب دریا حق داشت برود؛ این جور کارا که پول توش نیست!» می پرسم: «تو چه کار می کنی؟» می گوید: «همون کارای قبلی. یه آنتولوژی خوب از شعر معاصر ترکیه به دستم رسیده. داریم با یکی از دوستان ترجمه ش می کنیم!» منتظر نمی ماند تا بگویم شعری از کتاب بخوان. خودش می خواند: سه بار گفتم دوستت دارم و از خواب بیدار شدم محبوب من! چهره ات مثل اولین روزهای جمهوری بود. ذوق می کند و می گوید: «الحان برک. شاعر معرکه ایه!» بعد می پرسد: «دیگه ازش خبری نشد؟» منظورش دریاست. می گویم: «نه!» چشم هایش را به دور می دهد و می خواند: بعد از تو ما را از کار بیکار کردند! یاد کسی می افتد اما ...

نویسنده: رسول یونان انتشارات: ثالث

مشخصات

  • نویسنده رسول یونان
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1397
  • تعداد صفحه 120
  • انتشارات ثالث

رسول یونان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب احتیاط کنید سرتان به لوستر نخورد - رسول یونان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل