کتاب اتفاق بد برای همه پیش می آید

کتاب اتفاق بد برای همه پیش می آید نوشته ی مارگارت ام هولمز و ترجمه ی سارا وطن آبادی توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

"شرمن اسمیت " نام راسوی کوچکی می باشد که اتفاق خیلی بدی را از نزدیک دیده است، او مدام در دلش آرزو می کند که ای کاش بتواند چیزی را که دیده، فراموش کند، اما این کار سخت تر از آن چیزی می باشد که او فکر می کند. او هر روز صبح که از خواب بیدار می شود، دست و صورتش را می شوید، مسواک می زند، به مدرسه می رود، با دوستانش بازی می کند، به گردش می رود و سعی میکند چیزی را دیده است ، کم کم فراموش کند اما بعد از مدتی دوباره آن اتفاق در ذهنش مجسم می شود و او احساس بدی پیدا می کند. شرمن با خود فکر می کند برای این که بتواند همه چیز را فراموش کند، حتما باید بیش تر خود را مشغول انجام کارهای روزانه یا بازی کردن با دوستانش کند. با گذشت زمان اتفاقات جدیدی برای او می افتد که واقعا نگران کننده به نظر می رسد... فکر می کنید چه اتفاقی افتاده است که شرمن را تا این حد نگران و پریشان کرده؟... این کتاب با جملات ساده، کوتاه، تصاویر با رنگ آمیزی شاد می تواند برای مدتی کودکان را سرگرم کند و از آن جایی که در ابعاد کوچک تهیه شده است کودکان می توانند به راحتی آن را با خود به هر جایی ببرند.

 

برشی از متن کتاب

شرمن اسمیت اتفاق خیلی بدی را دید. خیلی ناراحت بود. واقعا از دیدن این اتفاق وحشتناک ترسیده بود. شرمن دوست نداشت آن قدر بترسد. نمی خواست چیزی را که دیده بود به یاد بیاورد. پس تصمیم گرفت اصلا به چیز بدی که دیده بود فکر نکند. شرمن فکر می کرد این کار حالش را بهتر می کند. اولش هم به نظر می آمد که واقعا آن اتفاق بد را فراموش کرده است. او هر روز صبح از خواب بیدار می شد، دندان هایش را مسواک می زد و به مدرسه می رفت. با دوستانش بازی می کرد. سر به سر خواهرش می گذاشت و به گردش می رفت. مدتی همه چیز خوب به نظر می رسید. اما کم کم حس می کرد چیزی دارد اذیتش می کند. شرمن برای این که آن اتفاق بد را فراموش کند. باید بیش تر بازی می کرد، تندتر می دوید و بلندتر آواز می خواند. کم کم اتفاق های دیگری هم برای شرمن افتاد. گاهی وقت ها اصلا گرسنه نمی شد. گاهی دلش یا سرش درد می گرفت. گاهی ناراحت می شد، اما نمی دانست  چرا. گاهی وقت ها بی هیچ دلیلی نگران می شد. بعضی شب ها بد خواب می شد. گاهی هم وقتی خوابش می برد، خواب های خیلی بدی می دید. این خواب های بد شرمن را می ترساند. همه ی این اتفاق ها شرمن را عصبانی می کرد. طوری که انگار همیشه عصبانی بود. کم کم در مدرسه دچار دردسر شد. گاهی وقت ها آن قدر عصبانی می شد که همه چیز را به هم می ریخت. این دردسرها خیلی وقت ها باعث می شد احساس بدی پیدا کند. شرمن اصلا این حس های بدش را نمی فهمید. او گیج شده بود...  

• مهارت های زندگی
• از سری کتاب های نردبان
• نویسنده: مارگارت ام. هولمز
• تصویرگر: کری پیلو
• مترجم: سارا وطن آبادی
• انتشارات: فنی ایران