loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آنی شرلی در خانه ی رویاها (کتاب پنجم)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
95,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب آنی شرلی در خانۀ رویاها نوشته ی ال.ام. مونتگومری و ترجمه ی سارا قدیانی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

کتاب جلد پنجم از مجموعه ی 8 جلدی داستان های " آنی شرلی " است. " آنی " دختر جوان و زیبایی شده است که تحصیلاتش را در دانشگاه به اتمام رسانده و پس از چند سال تدریس، در سن 25 سالگی می خواهد با " گیلبرت بلایت " دوست و هم کلاسی دوران کودکی اش ازدواج کند. ماجراهای کتاب با ازدواج این دو شروع می شود. گیلبرت پزشک جوانی است که برای شروع کار می خواهد به شهر " فور ویندز " ، که عمویش نیز در آن جا مشغول به طبابت است، برود. این شهر 100 مایل با جزیره فاصله دارد و این دوری و مسافت طولانی برای " ماریلا " سخت و غیر قابل تحمل است. گیلبرت در آن جا خانه ای کوچک و قدیمی اجاره کرده است که به بندر و فانوس دریایی نزدیک است. آن دو پس از مراسم عروسی شان به طرف محل اقامت جدیدشان حرکت می کنند و زندگی جدید شان را در خانه ای که آنی آن را خانه ی رویاها می نامد، شروع می کنند. برای ورود زوج جوان دوستان شان مراسم شامی را ترتیب داده اند که آنی در آن شب با همسایگان جدید و دوستان گیلبرت در شهر جدید آشنا می شود. " کاپیتان جیم " نگهبان فانوس دریایی است و داستان های زیبایی برای آنی تعریف می کند. او از گذشته ی خانه و افرادی که در آن سکونت داشتند به خوبی باخبر است. " دوشیزه کورنیلیا " دیگر همسایه آنان است که بسیار به دیدن آنی می آید. زندگی جدید در خانه ی جدید برای این زوج جوان ماجراهای تلخ و شیرین بسیاری را رقم می زند که خواندن آن ها خواننده را سرگرم می کند.

 

 

 

نویسنده


" لوسی ماد مونتگومری " معروف به ال.ام مونتگومری نویسنده و شاعر کانادایی در سال 1874 میالادی در کلیفتون دنیا آمد. وقتی لوسی مود مونتگمری بیست و یک ماهه بود، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش او را به خانواده مادری اش، سپرد و به غرب کانادا رفت و در جزیره پرنس آلبرت ساکن شد و مجددا ازدواج کرد. مونتگمری که تنها همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کرد، به تخیلات و طبیعت و کتاب ها و مخصوصا نوشتن خو گرفت و وقتی که فقط نه سال داشت، شعر می سرود. یک سال نزد پدر و نامادریش در جزیره پرنس آلبرت بود و در همان زمان برای اولین بار، شعری را در روزنامه پاتریوت به چاپ رساند. ظرف یک سال (1892) دوره آموزگاری را در کالج پرنس ولز گذراند و در سه مدرسه جزیره تدریس کرد. یک سال از تدریس دست کشید تا دروس منتخب در ادبیات انگلیسی را در دانشگاه دال هاوس هالیفاکس بخواند و یکی از معدود زنان عصر خود شود که جویای تحصیلات عالی بودند .در سال 1898 پدربزرگش به طور ناگهانی درگذشت و او نزد مادربزرگش رفت تا از او مراقبت کند. طی سیزده سالی که با مادربزرگش زندگی می کرد، به نوشتن و فرستادن شعرها و داستان ها و رمان هایش به مجله های کانادایی و بریتانیایی و امریکایی ادامه داد. در سال 1905 اولین و معروف ترین رمانش یعنی " آنی در گرین گیبلز " را نوشت و دست نوشته اش را به چندین ناشر داد اما پس از چندین بار رد شدن، آن را کنار گذاشت. در سال 1907 دست نوشته اش را پیدا کرد و دوباره خواند و تصمیم گرفت چاپش کند. شرکت پیج بوستون کتاب را پذیرفت و به چاپ رساند. کتاب که خیلی زود به فروش بالایی رسید، سرآغاز موفقیت او به عنوان یک رمان نویس بود. او در  1942 در اونتاریو از دنیا رفت و در قبرستانی نزدیک خانه قدیمی اش در جزیره رویایی پرنس ادوارد به خاک سپرده شد. مونتگمری که تقریبا تمام داستان هایش در جزیره پرنس ادوارد می گذرد، این جزیره را با توصیفات بی نظیرش از طبیعت، زندگی و مردم آنجا جاودان کرده است. هر سال صدها هزار نفر تحت تاثیر روشی که او از زندگی در داستان هایش به تصویر کشیده بود، به پرنس ادوارد می روند تا این جزیره زیبا و رویایی را از نزدیک ببینند.

 

 

برشی از متن کتاب


سرزمینی پر از رویاها خانم ریچل لیند همان طور که دستمال سفره ها را تزیین می کرد، پرسید: «آنی بالاخره تصمیم گرفتی چه کسانی را به عروسی دعوت کنی؟ دیگر وقتش رسیده که کارت های دعوت را بفرستی.» آنی گفت: «نمی خواهم زیاد مهمان دعوت کنم. دلم می خواهد فقط کسانی که خیلی دوستشان داریم شاهد ازدواج ما باشند. اطرافیان گیلبرت، آقا و خانم آلن و آقا و خانم هریسون.» ماریلا با لحنی خشک گفت: «قبلا آقای هریسون را جزو دوستان صمیمی حساب نمی کردی.» آنی با یادآوری خاطراتش خندید و گفت: «خوب من در اولین ملاقاتمان زیاد شیفته اش نشدم، ولی رفتار آقای هریسون خیلی بهتر شده و خانم هریسون هم واقعا دوست داشتنی است. در ضمن دوشیزه لوندر و پائول هم حتما باید باشند.» -تصمیم گرفته اند تابستان به جزیره بیایند؟ فکر می کردم قرار است به اروپا بروند. -وقتی نامه مرا خواندند و فهمیدند قرار است ازدواج کنم، تغییر عقیده دادند. امروز یک نامه از پائول به دستم رسید. او نوشته هرطور شده باید به عروسی من بیاید، اروپا بی اروپا. خانم ریچل گفت: «آن بچه همیشه تو را می پرستید.» -آن بچه الان یک جوان نوزده ساله است، خانم لیند! خانم لیند جمله معروفش را به زبان آورد: «چقدر زمان زود می گذرد.» -شاید شارلوتای چهارم هم با آنها بیاید. او برای پائول نوشته که اگر شوهرش اجازه بدهد، خودش را می رساند. دلم می خواهد بدانم هنوز پاپیون های آبی رنگش را به موهایش می بندد و شوهرش او را شارلوتای چهارم صدا می کند یا لئونورا. دوست دارم شارلوتا حتما به عروسیم بیاید. احتمالا همگی هفته آینده به اکولاج می رسند. بعد نوبت دعوت کردن فیل و جناب جو ... خانم ریچل با تحکم گفت: «آنی، خیلی زشت است که یک کشیش را این طور خطاب کنی.» -ولی همسرش با همین اسم صدایش می کند. خانم ریچل جواب داد: «او هم باید برای شغل شوهرش احترام بیشتری قائل باشد.» آنی با طعنه گفت: «ولی یک بار شنیدم که خود شما، کشیش ها را به باد انتقاد گرفته بودید.» خانم لیند مصرانه گفت: «ولی احترامشان را نگه می دارم. من هیچ وقت اجازه نمی دهم یک کشیش را با اسم کوچکش صدا کنم.» آنی لبخند زد. -خوب بعد نوبت می رسد به داینا، فرد، فرد کوچولو و آنی کوردیلیای کوچولو ... و جین اندروز. کاش می شد خانم استیسی، خاله جیمزینا، پریسیلا و استلا را هم دعوت کنم. ولی استلا در ونکوور است، پریس به ژاپن رفته و خانم استیسی در کالیفرنیا ازدواج کرده. خاله جیمزینا هم علی رغم وحشتش از مارها برای دیدن دخترش به هند سفر کرده ... هرکس از یک گوشه دنیا سر درآورده. خانم ریچل آمرانه گفت: «چنین چیزی مورد تأئید پروردگار نیست. وقتی من جوان بودم، مردم، آنجایی که به دنیا می آمدند یا همان حوالی بزرگ می شدند، ازدواج می کردند و عمرشان به سر می رسید. خدارا شکر که تو از جزیره بیرون نمی روی، آنی! دائم می ترسیدم گیلبرت به محض تمام شدن درسش به آن طرف دنیا برود و تو را هم با خودش ببرد.» -ولی خانم لیندا! اگر همه همان جایی که به دنیا آمده اند، بمانند، آنجا کم کم لبریز از جمعیت می شود. -آنی! من یک لیسانسه نیستم و نمی خواهم با تو بحث کنم. مراسم قراراست چه ساعتی شروع شود؟ -درست سر ظهر. به این ترتیب می توانیم خودمان را به قطار عصر گلن سنت مری برسانیم. -توی سالن پذیرایی عقد می کنید؟ -اگر باران نیاید نه. می خواهیم توی باغ عقد کنیم تا آسمان آبی بالای سرمان باشد و نور خورشید را حس کنیم. می دانید اگر می توانستیم، دلم می خواست چه موقع و کجا عقد کنم؟ لحظه طلوع خورشید در یکی از روزهای ماه ژوئن. دلم می خواست درست لحظه ای که خورشید بالا می آید و گل های سرخ باغ می شکفند، درست در دست گیلبرت به قلب جنگل بلوط برویم و همان جا زیر گنبد سبز رنگی که شبیه کلیسایی با شکوه است، به عقد هم در بیاییم. ...

(کتاب پنجم) نویسنده: ال. ام. مونگمری مترجم: سارا قدیانی انتشارات: قدیانی

 


ال. ام. مونتگمری


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آنی شرلی در خانه ی رویاها (کتاب پنجم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل