loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آستریکس و پیکت ها

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب آستریکس و پیکت ها نوشته ی ژان ایوفری با تصویرگرب کنراد دیدیه و ترجمه ی فریبرز افروزی توسط انتشارات سامر به چاپ رسیده است.

چندین قرن قبل از میلاد مسیح در سرزمین کنونی فرانسه مردمی زندگی می کردند که به آن ها " گلو آ " یا " اهالی گل " می گفتند و سرزمین شان هم گل نامیده می شده. رومی ها به خاک گل حمله می کنند و تمامی آن سرزمین را تسخیر می سازند، به جز یک دهکده ی کوچک گل که در برابر آنان ایستادگی کردند و زندگی را بر سربازان رومی تلخ کردند. " آستریکس " قهرمان اصلی این داستان ها، جنگ جویی زیرک و زرنگ که تمام ماموریت های خطرناک مرتبا به او واگذار می شود. او نیروی فوق بشری خود را از معجون جادویی به دست می آورد که جادوفیکس آن را تهیه می کند. " جادوفیکس " جادوگر محترم دهکده، گیاهان دارویی مانند موفور را جمع می کنند و با تخمیر آن ها معجون جادویی درست می کند که با خوردنش نیروی فوق بشری به انسان دست می دهد. " اوبلیکس " دوست جدا نشدنی آستریکس می باشد. شغل او جا به جایی سنگ های ستونی شکل مشهور به " منهیر " است. او همیشه آماده است تا تمام کارهایش را زمین بگذارد و همراه آستریکس سراغ ماجراهای جدید برود. در این قسمت از ماجراهای این کتاب یک روز سرد که آسمان پس از چند روز بارش سنگین برف، آفتابی شده بود، آستریکس به همراه اوبلیکس برای جمع کردن صدف خوراکی به کنار ساحل رفته بودند که با شی ء عجیبی برخورد می کنند. یک قالب یخ بسیار بزرگ که داخل آن فردی تنومند با چشمانی گرد به اوبلیکس خیره شده بود. آن ها با عجله قالب یخ را نزد جادوفیکس می آورند. جادوگر پیر دهکده می گوید که ما باید صبر کنیم تا یخ ذوب شود تا بتوانم آن مرد را نجات دهم. روی سینه ی مرد یک خالکوبی بزرگ و عجیبی قرار داشت که جادوگر را به یاد یک نشان خاص می انداخت. پس از ذوب شدن یخ، با تلاش های فراوان آستریکس، اوبلیکس و راهنمایی های جادوفیکس آن ها متوجه می شوند که آن علامت مخصوص " پیکت ها " می باشد. جادوفیکس معجون جادویی قدرت آستریکس را به او می دهد، تا به همراه اوبلیکس آن مرد را به سرزمینش بازگردانند. اما نگرانی که وجود داشت این بود که سرزمین پیکت ها بسیار دور بوده و راه پر خطری دارد. آیا آن ها موفق خواهند شد تا به سلامت به سرزمین پیکت ها برسند؟

 


برشی از متن کتاب


سرزمین پیکت ها خیلی دوره آستریکس؟ من حوصله ام سر رفته و می خوام سکان کشتی را به دست بگیرم. نه اوبلیکس! من به کثیفیکس قول دادم قایق جدیدش رو صحیح و سالم بهش برگردونم. یعنی توی این قایق هیچ جایی برای منهیر من نبود؟ نگاه کن! یه کشتی تو افق دیده میشه! دیدم! موضوع رو عوض نکن. شاید پسرعموهای بریتانیاییمون باشند! نه، اون یکی کشتی دزدان دریایی است! پناه بر خدا، شربت رو من اثر کرد! دارم حرف می زنم! حرف می زنم! دارم حرف می زنم! شنیدید؟ من دارم حرف می زنم! من دارم حررررف می زنم! کمک، کمک! گلی ها! ادن قایق گلی هاست که داره مستقیم به سمت ما میاد! آ آه آ آ آه! من دارم حرف می زنم! دارم حرف می زنم! اون حرف می زنه! بهش اهمیت ندید! وانمود کنید هیچی نمی فهمید و توجهی نکنید! دوستان من، خیلی خوشحالم که می تونم با شما صحبت کنم. اسم من ماکارون است. خیلی حرف ها هست که باهم داریم. چطوره قبل از هر چیز یه کمی با دزدای دریایی تفریح کنیم؟ نه، نه! عجله نکن! بذار دوستت داستانش رو تعریف کنه! نه ه ه! اول دوستان! دوستان، رومی ها، همشهری ها واجب ترند! من همراه افراد قبیله ام زندگی صلح جویانه ای را نزدیک آب های زلال دریاچه لاک اندرول داشتم...تا اینکه در کمینگاه اودیوس ماکابیوس افتادم. ماکابیوس؟ رییس قبیله ماکابیان در ساحل مقابل. او من رو به تنه ی درختی بست و توی آب انداخت و تنه ی درخت را دست خوش امواج کرد. چرا این کارو کرد؟...

نویسنده: ژان ایوفری تصویرگر: کنراد دیدیه مترجم: فریبرز افروزی انتشارات: سامر  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آستریکس و پیکت ها" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل