loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آرش دلاور کوهستان (افسانه هایی از ایران باستان)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب آرش دلاور کوهستان از مجموعه ی افسانه هایی از ایران باستان به قلم جمال اکرمی و تصویرگری راهله برخورداری از سوی انتشارات پیک ادبیات به چاپ رسیده است.

سال ها بود که سپاه ایران و توران بر سر تعیین مرز با هم جنگ و اختلاف داشتند. هر چند وقت یک بار یکی از این کشورها در پی تصاحب مناطق بیشتر به کشور دیگر لشکر کشی می کرد. در یکی از جنگ ها، تعداد تلفات هر دو سپاه لحظه به لحظه بیش تر شد بنابراین "هرمزد" آفریدگار زمین برای جلوگیری از ادامه ی جنگ، "تیشتر" را به زمین فرستاد تا با بارش های فراوان باعث توقف جنگ شود. هر دو فرمانده به نیروهای خود دستور عقب نشینی دادند تا بعد از بند آمدن باران دوباره حمله را از سر گیرند. آن ها هر چه انتظار کشیدند باران نه تنها بند نیامد بلکه شدیدتر و سیل آساتر شد. از این رو فرماندهان به رایزنی نشستند و تصمیم گرفتند تا از هر کشور کمان داری انتخاب شده و تیری رها کند. محل فرود تیر، مرز ایران و توران نامیده می شد و به این ترتیب جنگ آن ها نیز پایان می گرفت. در همین لحظه تیشتر به فرمان هرمزد در ظاهر کمان دار جوانی پیش فرمانده ی سپاه ایران رفت. او خودش را آرش معرفی کرد و از منوچهر خواست تا به او اعتماد کرده و این موضوع سرنوشت ساز را به دستش بسپارد ...

مجموعه ی افسانه هایی از ایران باستان همان طور که از نامش برمی آید داستان هایی را از اساطیر و مشاهیر ایران زمین برای کودکان و نوجوانان بیان می کند. در تالیف این مجموعه از کتاب های "شاهنامه ی فردوسی"، "داستان های ایران باستان" و کتاب "پژوهش در اساطیر ایران" استفاده شده است. شش جلد کتاب با عنوان های فرشته ی باران و دیو خشکی، کوروش فرزند ماندانا، آرش دلاور کوهستان، جمشیدشاه، بستور، داریوش و بردیا از مجموعه ی فوق به چاپ رسیده است. در افسانه های کهن، ایزدان نگهبان جهان از سوی "هرمزد" به صورت فرشتگان گوناگون پدیدار می شدند و هرمزد را در نگهبانی از زمین یاری می کردند. از میان آن ها، "سپندارمزدار" ایزد بانوی زمین و "تیشتر" ایزد باران بودند.

 


برشی از متن کتاب


منوچهر بالاپوش بر تن از چادر بیرون آمد، همراه چند تن از فرماندهان سوار اسب شد و به سوی بلندی های بیشه حرکت کرد. تاب و توان سربازان منوچهر به پایان رسیده بود و از آن بیم داشت که عقب نشینی سپاهیان افراسیاب را گستاخ تر کند و افراسیاب پا از اندازه بیرون بگذارد و تا نزدیکی پایتخت پیشروی کند. سرانجام به بلندی رسیدند. مه غلیظی جنگل را پوشانده بود و دیدن چادرهای دشمن ممکن نبود. ـ چه می گویی قباد؟ چگونه می توانیم در میان مه و باران دشمن را از پای درآوریم؟ قباد اندیشام به منوچهر نگریست. ـ چاره ای جز صلح و آشتی نیست. تا چند روز دیگر سپاه از گرسنگی و باران به ستوه خواهد آمد. پیروزی بر دشمن را باید به زمانی دیگر بکشانیم. بی شک افراسیاب و سپاهش نیز وضعی همانند ما دارند. منوچهر، بیمناک از اندیشه مرزگستر افراسیاب، دریافت چاره ی دیگری ندارد. ـ گمان می کنی افراسیاب پیشنهاد آشتی را بپذیرد؟ قباد پاسخ داد: «چاره ی دیگری ندارد. او درمانده تر از ماست و پیشنهاد آشتی به او جان تازه ای خواهد داد.» منوچهر دهانه ی اسب را در دست فشرد. ـ بیم من نیز از همین است، این که فرصت کند بار دیگر سپاه خود را به سوی ما بتازاند. ـ می توانیم پیمانی همیشگی با او ببندیم تا گمان بد به دل راه ندهد. منوچهر سری تکان داد: «من نیز بر همین پندار بودم. حال برویم و پیکی به سوی افراسیاب بفرستیم. باید مرزی میانمان برگزینیم و هر دو بر آن پیمان پایبند بمانیم. هر چند می دانم پیمان افراسیاب چندان پایدار نخواهد بود.» منوچهر و سوارانش در میان مه به سوی چادر بازگشتند، در راه پیکر بی جان جنگاوران هر دو سپاه که پیش از بارش باران کشته شده بودند، جا به جا زمین را پوشانده بود و دل منوچهر را به درد می آورد.

  • نویسنده: جمال اکرمی
  • تصویرگر: فرهاد جمشیدی
  • انتشارات: پیک ادبیات

جمال اکرمی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آرش دلاور کوهستان (افسانه هایی از ایران باستان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل