loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آخرین شاگرد 4 (هجوم فیند)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
75,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب هجوم فیند جلد چهارم از مجموعه آخرین شاگرد، نوشته ی جوزف دیلینی و ترجمه ی مریم منتصرالدوله در نشر افق به چاپ رسیده است.

زمان زیادی از دوره‌ی آموزشی تام تحت نظر محافظ گذشته و در طول این مدت او با ارواح و موجودات پلید زیادی مبارزه کرده و شکستشان داده بود. حالا نوبت آموزش مبارزه با جادوگر ها رسیده و او سخت مشغول تمرین ترفندهایی بود که استادش گرگوری به او می آموخت. آلیس هم در انجام تمرینات همراهش بود و در نقش جادوگر، مهارت هایی را که در گذشته از عمه‌ی جادوگرش بنی لیزی آموخته بود به کار می برد، تا توانایی تام و میزان پیشرفتش را بهتر بسنجد. در همین اوضاع راهبی که در زمان های قدیم شاگرد گرگوری بود از راه می رسد و خبر مهمی به او می دهد. جادوگران پندل با این که همیشه با هم اختلاف داشته اند، حالا با یکدیگر متحد شده و تصمیم دارند به کمک هم شیطان خطرناکی را آزاد کنند. تام و محافظ باید عازم سفر به پندل شده و این دشمن قدرتمند و خطرناک را قبل از این که به مردم آسیب جبران ناپذیری بزند، مهار کنند. آیا تام از این ماموریت موفق بیرون خواهد آمد؟ آیا خواهد توانست به توصیه های محافظ در برخورد با جادوگران و شیاطین به خوبی عمل کند؟

مجموعه‌ی آخرین شاگرد در جلدهای متعدد به چاپ رسیده است و قصه‌ی "تام" پسری سیزده ساله که پسر هفتم خانواده است را نقل می کند. او برای تبدیل شدن به  یک محافظ و از بین بردن موجودات شرور و پلیدی که آرامش مردم سرزمینش را به هم ‌ریخته اند، باید به مدت پنج سال تحت نظر استاد گرگوری پیر که یک محافظ کارکشته است، دوره ای را گذرانده و آموزش های خاصی را پشت سر بگذارد. آلیس که برادر زاده‌ی یکی از جادوگران معروف و خطرناک است و تصمیم به درستکاری گرفته، با تام آشنا شده و چندین بار جان او را از مرگ نجات می دهد. او در طول دوره‌ی آموزش تام را یاری می کند. اتفاقاتی که در طول این پنج سال رخ می دهند، داستان جلدهای مختلف کتاب را شکل می دهند.

 


فهرست


مهمانی از پندل دزدی و آدم دزدی اولویت ها پندل سه خواهر زندانی از آینه داستان آلیس بانو ورمالد جای پا تیب دزد و قاتل رسیدن نیروها مقبره وایت مثل گربه ای ظریف صندوق های مادرم نور مهتاب جیمز آهنگر اگنس سوربوتس پایان کار دشمن بازگشت به داون هَم جنگ در پندل ماه سرخ نا امیدی و یاس دستور جدید یادداشت های روزانه توماس ج.وارد

برشی از متن کتاب


مدیر خانه ی رئیس دادگاه، معتبرترین و بالاترین نماینده ی قانون در پندل، مردی که با وجود تمام اتفاق هایی که در پندل افتاده بود، به وجود جادوگرها اعتقادی نداشت. آیا دلیل ناباوری اش این بود که خودش هم افسون شده بود، همان طور که محافظ گفته بود؟ چه کار می کردم؟ فرصت نبود این ها را به نول بگویم، اما در اولین فرصت می بایست به پدر استاکس و محافظ می گفتم، قبل از این که به برج برسیم، اما نمی شد. همان طور که غرق این افکار بودم، رو به سمت بالا و دهکده ی گولدشوبوت رفتیم. راه اصلی خراب بود و مطمئن بودم خبر آمدن ما به برج رسیده بود و جادوگرها منتظرمان بودند. وارد جنگل کرو شدیم و برج را از دور دیدم. از بالای درختان بیرون زده بود، سیاه و باعظمت و استوار در برابر هر یورشی قد علم کرده بود. روی زمین کم و بیش مسطحی بنا شده و بیضی شکل بود، ابعادش در عریض ترین قسمت دو برابر خانه ی محافظ در چیپندن بود. ارتفاع برج سه برابر ارتفاع درخت های اطرافش بود، برج و بارویی نوک آن قرار گرفته  و دیوارهای کوتاهی در پشت برج برای نگهبان ها تعبیه شده بودند. معنی اش این بود که از درون برج راهی به پشت بام هست. وسط دیوارها پنجره های باریکی قرار داشتند که شیشه نداشتند و شکافی روی سنگ ها وجود داشت که از آن جا کمان دارها می توانستند تیر پرتاب کنند. نزدیک تر که می شدیم، پل متحرک و خاکریز عمیق و عریضی دیدم. گاری مان متوقف شد، بنابراین پایین پریدم، می خواستم کمی پاهایم را کش بیاورم. پدر استاکس و آن دو مامور دنبالم آمدند. همه به برج خیره شده بودیم، اما اتفاقی نیفتاد. دقیقه ای بعد نول شتابان به لبه ی خاکریز تزدیک شد و با صدای بلند فریاد کشید: "به نام قانون در را باز کنید!" لحظه ای جز صدای نفس اسب ها صدایی نمی شنیدم. بعد صدای زنی آمد که از یکی از شکاف های پرتاب تیر گفت: "کمی صبر کنین تا پل متحرک رو پایین بیاریم. صبر کن راه رو باز کنیم."طولی نکشید که صدای زنجیر و تسمه های پل بلند شد که به سمت پایین در حرکت بود. می توانستم همه چیز را درست ببینم. زنجیرها به گوشه ی پل متحرک و از آن جا به سنگ دیوارهای برج بسته شده بودند. شک نداشتم آدم های زیادی به کار گرفته می شدند تا این زنجیرها راباز کنند. سر و صدای پل را می شنیدم که به سمت پایین حرکت می کرد تا این که دری آهنی نمایان شد که پشت پل پنهان بود. آن در مثل دیواری سنگی مستحکم بود. مطمئنا کسی نمی توانست آن را بشکند. سرانجام پل متحرک جای خودش قرار گرفت و دوباره منتظر شدیم تا در عظیم دیگری باز شود. کم کم نگران می شدم. چند نفر توی آن برج بودند؟ حتماً جادوگرها و محافظان شان توی برج بودند؛ همان طور که ما روی هم هفت نفر بودیم. به محض ورودمان آن ها به راحتی می توانستند در را پشت سرمان ببندند و ما همیشه از دنیای بیرون جدا و توی آن برج زندانی می شدیم. اما اتفاقی نیفتاد و صدایی از درون برج شنیده نشد. نول برگشت و بارنز را صدا زد تا به او بپیوندد و دستوراتی به او بدهد. پاسبان فوری از اسب پیاده شد و از پل رد شد. به در که رسید، با مشت به آن کوبید. با آن ضربه ها چند کلاغ از درختان پشت برج پریدند و در هوا پراکنده شدند و با صدای گوش خراشی غارغار کردند. جوابی نیامد و نول دوباره محکم به در کوبید. ناگهان احساس کردم چیزی بالای برج حرکت می کند...  

نویسنده: جوزف دیلینی مترجم: مریم منتصرالدوله انتشارات: افق

جوزف دیلینی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آخرین شاگرد 4 (هجوم فیند)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل