loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آبی تر از گناه - محمد حسینی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب آبی تر از گناه نوشتۀ محمد حسینی در انتشارات ققنوس به چاپ رسیده‌ است.

داستانِ «آبی‌تر از گناه» قصۀ اعترافات جوانیِ شهرستانی دربارۀ قتل زنی به اسم عصمت است که با وجود اختلاف سنیِ زیادِ چهل سال، به او علاقه‌مند بوده است. علاقه‌ای که از نگاهِ خودش متفاوت بوده و رنگِ تازه‌ای داشته، چرا که او ادعا دارد عقیم است و کششی به زن‌ها ندارد. داستان از افکار، خیالات و اعترافات این جوان پرده برمی‌دارد و در بحبوحۀ تلاطم داستان با شخصیتی به نامِ «مهتاب» آشنا می‌شویم که ادعا می‌کند عاشق این جوان شده و مزاحم او است. مهتابی که هم ممکن است واقعی باشد و هم ساختۀ خیالات این جوان. «آبی‌تر از گناه» داستانی پرکشش است که قدرت روایت داستانِ نویسنده را به خوبی نشان می‌دهد و روایتی قوی و چندوجهی‌ست و با گذرِ سریع خواننده را درگیر جنب‌و‌جوشِ داستانی می‌کند که با پیش‌روی‌اش خواننده را با دنیای عجیب شخصیتِ اصلی همراه می‌کند. از ویژگی‌های درخشانِ این اثر می‌توان به پرداختِ خوب و درهم تنیدن مرز خیال و واقعیت، و کشش داستانی این رمان اشاره کرد. این رمان در سال 1384 موفق به دریافت جایزۀ بهترین رمان فارسی سال، در ششمین دورۀ مهرگان ادب شد و در همین سال هم برندۀ پنجمین دورۀ جایزۀ هوشنگ گلشیری شد. از دیگر آثار «محمد حسینی» می‌توان به «آن‌ها که ما نیستیم»، «کنار نیا مینا»، «مبانی ویرایش کتاب و مقدمۀ داستان‌نویسی» و «به دنبال امیرکبیر» اشاره کرد.


برشی از متن کتاب


بله اسمش مهتاب بود. در را پشت سرش بست و داد کشید: «سلام» پریدم و یک چیزی تنم کردم. تازه از سر کار آمده بودم و می‌خواستم دوش بگیرم. یعنی لباس‌هایم را درآورده بودم و از خستگی و گرما دراز کشیده بودم زیر خنکای باد کولر و با خودم می‌گفتم: «حالا می‌روم.» و باز نمی‌رفتم که آمد. طوری که انگار خانۀ خودش باشد، در را بست، خم شد، بند سندلش را باز کرد، درآوردشان و گذاشتشان توی جاکفشی پلاستیکی کنار در. بعد بی‌اعتنا به من که ایستاده بودم و مات نگاهش می‌کردم روسری و مانتوش را درآورد و آویزان کرد به چوب‌رختی. شوکه شده بودم. حرفی نمی‌توانستم بزنم. آمد از کنارم رد شد. یادم نیست اما فکر کنم به صورتم دست کشید. گفت: « نازی.» و رد شد، به اطراف نگاه کرد، توی هال چرخید، گفت:« گندت بزنند با این خانه‌داری‌ت.» فقط توانستم بگویم:« هوی!» دهانم خشک شده بود. بی‌اعتنا رفت آشپزخانه. از بین ظرف‌های تلنبار شدۀ روی ظرفشویی، با کلی سرو صدا، یک لیوان بیرون کشید. مایع ظرفشویی را برداشت. آرام و خونسرد دو قطره مایع چکاند روی لیوان. شیر آب را باز کرد. صدای جرجر لیوان را درآورد و شیر را بست. بعد رفت یخچال را باز کرد. گفت:« با این آشغال‌ها آدم شاخ درمی‌آورد که نمرده‌ای.» هنوز هم نمی‌توانستم حرف بزنم. کاسۀ برنج ماندۀ نمی‌دانم چه وقت را بیرون آورد. گفت:« خشک‌کرده‌ای برای زمستان؟!» و گذاشتش کنار ظرفشویی. کاسه‌های خورشت و کنسرو‌های نیم‌خورده را بیرون می‌آورد و غرغرکنان می گذاشت کنار کاسۀ برنج. عقلم کار نمی‌کرد. فقط نگاهش می‌کردم. پارچ آب را برداشت، بو کرد، گفت:« چه عجب.» لیوان را پرد کرد. پارچ را گذاشت توی یخچال، در را بست، برگشت، نگاهم کرد و آب را سرکشید. زبانم بند آمده بود. تکیه داده بودم به دیوار اتاق خواب و پلک نمی‌زدم. دهانش را با پشت دست پاک کرد. شانه‌هایش را برد بالا، گردنش را به راست و چپ تکان داد و گفت:« آخیش.» لیوان را گذاشت کنار ظرف‌ها، تکیه داد به کابینت. گفت:« من مهتابم.» سر تکان دادم. پلک نمی‌زدم. گفت:‌« زبانت کو کوچولو؟!» خواستم زبانم را دربیاورم و بگویم :«ایناها.» که به خودم آمدم. گفتم: «این‌جا چه می‌خواهی؟» گفتم: «مگر نگفتم، دیگر نبینمت؟» داد زدم:« کلید را از کجا آورده‌ای؟» این‌ها را گفته بودم و رفته بودم تا چند قدمی‌اش. دست‌هایم مشت شده بود. گردنم شده بود مثل سنگ.  

(بر مدار هلال آن حکایت سنگین بار) نویسنده: محمد حسینی انتشارات: ققنوس

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 7
  • تعداد صفحه 123
  • انتشارات ققنوس

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آبی تر از گناه - محمد حسینی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل