loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتابی که نمی خواستم - آتفه چهارمحالیان

5 / -
موجود شد خبرم کن

مجموعه شعر کتابی که نمی‌خواستم، اثر آتفه چهارمحالیان می‌باشد که در انتشارات باران میشان به چاپ رسیده است.

سراینده مجموعه‌های «بغلم کن شبلی» و «دارم با رشد شانه‌های میت راه می‌روم»، این‌بار با به تصویر کشیدن حال و هوای زنانه‌اش، اندیشه‌ها و آمالش، دغدغه‌ها و حرف‌هایش در دفتر «کتابی که نمی‌خواستم»، این اثر را با مخاطبانش به اشتراک گذاشته است. آتفه چهارمحالیان، متولد سال 1360، اولین اثر شعری خود (معشوق کاغذی) را در سال 1378 روانه بازار کرده است و مجموعه حاضر نیز چهارمین اثر اوست که شامل 32 قطعه شعر سپید می‌باشد. در اشعار «کتابی که نمی‌خواستم»، عناصر تخیل و خیال به صورت پررنگ‌تری نمود یافته‌اند. در شعرهای موجود در اثر حاضر، می‌توان به وضوح به حریم شخصی اندیشه‌های شاعر رسید، آنجا که با مخاطب قرار دادن معشوق، از تجربیات روزمره‌اش می‌گوید اما او دور است، غایب است، درکش نمی‌کند یا حتی بی‌اعتناست و همین‌هاست که باعث ایجاد فضاسازی‌ها، تخیلات، تعابیر، تصویر سازی‌های اشعار می‌گردند. با وجود این عناصر در شعرهای آتفه چهارمحالیان، اما مخاطبان به نتیجه‌گیری واحدی دست نمی‌یابند و هم‌چنان در پس تجربیات خویش، به تأمل واداشته می‌شوند. به طور کلی فضای اشعار، فضای وهم و خیال است و از این‌روست که با قدرت کلام، هدف شاعر را در بیان گفته‌هایش آشکار می‌کنند و با وجود شخصی بودن فضاها اما به حالات مخاطبان نیز قابل تعمیم است.


برشی از متن کتاب


چشم‌هایی که نمی‌درند به چه دردم می‌خورند؟ زیبایی زوزه میان کوه گرسنه را نچشم؟ اندوهی را که توی رنگ‌های هوا تنهاست و سرخی ناپدید در غبار با آن خاکسترهای تشنه‌اش؟ لبالب تپه بعدِ ظهر می‌شود کماکان و با چای‌های نیمه‌شب آرام‌ترم با خمیازه‌ای که دندان‌هایش برق می‌زند و مشتی خاک زیر بالش هر صبحش خاطره‌ای مخفی‌ست مگر من چریده نشدم؟ برهوتی گوشه اتاق ریخته‌اند که بیا! زیر چانه‌ام نفسی مانده که بخواب! چهار ساعت دیگر هم بخواب! پنهان خودت را بگو: - سرد. پنهانی به خودت بگو: - عاشقت هستم. - هرگز مگسی قدیمی در غبار گله دد نبوده‌ام. بگو به خودت - من. دوباره نسیم ضمیری نیاسوده را به کوه‌ها می‌زند خبرم که بیاید پشت پلک‌های بسته‌ام گریخته‌ام خبرم بستر گرگ را می‌گشاید تنفسم به طبیعت می‌گیرد جهنمم می‌زند تا دوباره به هر لبخند هزار جانور شوم.   2 گشودن این گره نگاه نشاندن به دشت‌های سبز می‌خواهد می‌خواهد پنبه‌های رها سوز دی را به اجاق تکیه دهند چراغ‌های اتوبانی دور ذوق نیمه‌شب شوند در حباب‌های آب تلخ و تراه‌های منگ تو از همان کهنگی رنگی تازه برداری و بگویی: - زیباتر شدم؟ اما آویزان و از مویرگ‌هایت پس از تو کی با هوش ممنوعش از پنجره می‌آویزد؟ دیدمت به نور تنگ دیدمت در توده‌ای که به ریل پرتاب می‌شود. زارِ زار می‌خواهد گشودن این گره که بگریی و یادت نیاید نوشته شدن بر سنگ با تو چه کرده است. می‌خواهد تاب نیاوری هزار تکه شوی راحت لابه‌لای خونی ناشناس به سلول‌هات بگویی: - دیگر اینجا برنگرد. از اعلام ارتفاع در پروازهای هما از تنهایی پوستی که توی سینما لاک می‌زند اینجا تنها با یک تکه کوهستان پشت شیشه است سنگ‌ریزه پشت سنگ‌ریزه، چشم‌هایم را می‌گذرد. از دور دیدمت قائم در تنم که از بیزاری به ملحفه‌ات گفتم: - رفیق و تنم را سپردم که روی خاکت غارت کنند داد زدم گاوهای اساطیر برایم چه کرده‌اند؟ حالا از تو لکه‌ای مانده هر شب توی بیابان بزاید از من غباری غریب که توریست‌ها نگاهش کنند. ماشین‌ها در مهی شدید خفاش‌ها را دیدند و ناسزا پشت ناسزا تاریکی را شکافت حالا بیا و در یک گفتگوی خصوصی به ماه فکر کنیم برویم توی خواب زنده‌ها و روی دیوار غارها بنویسیم: خدا را شکر که آن‌ها رفتند.   3 با آنکه بر پرتگاه صدای بلندی بود که: - بایست! با آنکه در هوای گل و آب خاطره تلخ‌تر است من با نورهای آسمان چشمکی هماهنگ داشته‌ام با نیم دایره‌ای که پرندگان انتهایش می‌افتند. شاهدان عینی دروغ می‌گویند تمام آن گیاهان روشن، فرض‌های من‌اند و دست‌های غایبم توی ریشه‌هاشان است. دوباره جمع می‌شویم همه روی صخره‌ یک ابراهیم و مثل یک وسوسه می‌کشیمش هوای مرده از تفاله پر است و تمدنی کوتاه که به هرچه یقین دارد می‌بازد. کی به پرسه‌های خودم بپیوندم در این چاله و فاسد از اعضای سالمم بگریزم لبه‌ای که تکه‌تکه زیر گام‌هایم غیب می‌شود و بفهم که چون مجرمان می‌گریم و چون اندوهی بزرگ مجرمانه می‌گریزم بچسبم و تراشه‌گیجی از دانش به مسیر دیگری بچسبم. نه گونه‌ای درد به گونه‌هایم بگیر نه آیینی به بلعیدن روز بکار می‌چرخم و تمام آن غروب را می‌گردم خودم طبیعت خورشیدی می‌شوم که ذوبم کند چون گناهی که در خواب می‌کنی و تا خاک می‌بریش اثرات تابوت، مثل یک صخره بغلم کرد دارم برای بهشت‌هایم کابوسی کوچک می‌برم شهیدی مهربان که با گریه پراکندمت. نه راحت نیستم با نفس‌های مردنت که بایست بیشتر نگاه‌شان کنم. با آدم‌هایی که بیایند بروند بی‌که گاه‌گاهی مختل شود از هوایی که با آنها گذشت و اینکه در این مربع چه رفت بر باغچه‌های قلب کوچکم. رها می‌شوم از اوج تمام شهر از بالا یک نقطه است و زنده‌ها زیر همان قایقی بودند که رویش ایستاده‌اند من با شاهدان عینی گریخته‌ام از کسی که نگذاشت برای هیچ کس بمیرم و خزیدم توی لانه این قرن با فریادهای جمجمه‌ام خودم را مثل یک بیگانه بیامرزم.

فهرست


  1. چشم‌هایی که نمی‌درند
  2. گشودن این گره
  3. با آنکه بر پرتگاه
  4. پیرمردهای دیوانه
  5. مثل تاوان یک سوگند
  6. آنکه اسب‌ها
  7. پدر و مادرم!
  8. نشان و پنهانی
  9. حالا مجبوری
  10. لشکری آورده‌اند
  11. گفتم با این دغدغه‌ها
  12. با کناره‌ها خوابیده‌ام
  13. به بالای تو
  14. تا در پیراهن
  15. سپیده چون ضربات آب
  16. دال غمگین میان واژه
  17. شکل شاه
  18. درخت را فراموش
  19. تو را از مخاطبم
  20. زیباییم را غمگین کنی
  21. کفش‌های خود را
  22. ستایش کولی
  23. مرا با گناهان
  24. درباره ایستاده
  25. پدر
  26. برایت لباس خریده‌ام
  27. از شاخه به ساقه
  28. آفتاب و نیمه شب
  29. آیا انار غیرممکنی
  30. نقص کامل معنای
  31. سه بر ستایش نامرئی
  32. با روز می‌خوابم


نویسنده: آتفه چهارمحالیان انتشارات: باران میشان

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1392
  • تعداد صفحه 120

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتابی که نمی خواستم - آتفه چهارمحالیان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل