loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب هارپر و ارکستر دیوانه 3 (جنگل شب)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب جنگل شب سومین جلد از مجموعه ی هارپر و ارکستر دیوانه به قلم کری بورنل و تصویرگری لارا آلن اندرسون با ترجمه ی بیتا ابراهیمی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

هارپر به مناسبت تولد خاله ساسی، سورپرایزی دارد که برای انجام آن نیازمند کمک دوستانش است. مثل همیشه، هارپر روی پشت بام ساختمان بلندی که به همراه دوستانش در آن زندگی می کنند می رود و با سازش، آهنگی که علامت رمز بین آن هاست می نوازد. نیت به همراه گرگش، لیزل و برادرش فردی همگی با شنیدن صدای ساز روی پشت بام می آیند. هارپر از آن ها می خواهد تا همراهش به زیر زمین ساختمان، که سال ها پیش سالن کنسرت بزرگی بوده و اکنون فقط کتاب های موسیقی و نت های قدیمی در آن جا مانده، بروند تا آهنگی را که هیچ کس تا به حال نشنیده پیدا کرده و برای خاله ساسی بنوازند. پس از جست و جوی فراوان در سالن گرد و خاک گرفته یک کتاب توجه آن ها را به خود جلب می کند. کتابی با جلد چرمی که فقط تصویر یک پرنده ی آبی روی آن کشیده شده است و هیچ عنوانی ندارد! در همین لحظه بچه ها متوجه حضور شخص دیگری در سالن کنسرت می شوند. مردی در تاریکی ظاهر می شود و بچه ها با دیدن مرد یادشان می آید که او رهبر ارکستر دیوانه است که مدت ها قبل در سیرک رویایی دیده اند. کتابی که بچه ها کاملا اتفاقی پیدا کرده اند همان چیزی است که رهبر ارکستر مدت ها در پی آن بوده است. کتابی جادویی که می تواند صاحبش را به جنگل شب و پرنده ی یخی برساند. او سعی می کند کتاب را از بچه ها بگیرد اما آن ها از دادن کتاب امتناع می کنند. رهبر ارکستر به بچه ها می گوید که مدیر سیرک او را بیرون کرده و برای بازگشت به سیرک نیاز به آواز پرنده ی یخی دارد. از آن جایی که آواز پرنده دل سنگ را هم نرم می کند؛ رهبر ارکستر معتقد است که مدیر با شنیدن صدای پرنده اجازه ی بازگشت او به سیرک را خواهد داد. هارپر و دوستانش از رهبر ارکستر می خواهند تا در قبال دادن کتاب به او، آن ها را همراه خودش به جنگل شب ببرد ...

مجموعه ی هارپر و ارکستر دیوانه داستان های تخیلی از دختری به نام هارپر و دوستانش را روایت می کند. هارپر دختری است که استعداد بی نظیری در موسیقی دارد؛ از لا به لای صدای باد، ترنم باران و بال زدن پروانه ها نوای موسیقی می شنود. هارپر می تواند هر سازی را بنوازد، آن هم بی آن که حتی یک بار آن را آموزش دیده باشد. خانم مهربانی به نام ساسی، سال ها پیش زمانی که هارپر دختر بچه ی کوچکی بوده او را روی پشت بام خانه اش پیدا می کند. خاله ساسی همان شب نامه ای از طرف پدر و مادر هارپر در لباس او می یابد که درباره ی نیروی جادویی چتر سرخی که همراه دختر بچه است توضیح داده اند. هر کس که چتر جادویی را در دست بگیرد می تواند به راحتی در آسمان ها پرواز کند. یک گربه، پسرکی به نام نیت و گرگ خاکستریش، خواهر و برادری به نام های لیزل و فردی دوستان هارپر هستند که در ماجراجویی هایش او را همراهی می کنند.

 


برشی از متن کتاب


لیزل مثل موشی که از دست جغدی فرار می کند، می پرید و می جهید و می دوید. او خیلی وقت ها رویای جنگل هایی پر از خرس را می دید و امیدوار بود که خیلی زود سرو کله ی خرس ها پیدا شود. داد کشید: «خودتون رو نشون بدین!» و بین درخت ها دوید. اما هر چه قدر می دوید، هیچ چیز هیجان انگیزی نمی دید. ایستاد و از عصبانیت به درخت غانی به رنگ شب لگدی زد و داد کشید: «درسته. من زیادی شجاعم! اگه بخوام یک چیز بدجنس خودش رو نشون بده، باید وانمود کنم که گم شده ام.» و نوک پا نوک پا با پاهای کوچکش راه افتاد و زیر لب برای خودش آهنگی زمزمه کرد. این جا گشت و آن جا گشت، برای خودش آواز خواند، گل های فراموشم نکن و بنفشه ها و خارها را کند تا این که درختان تیره از هم باز شدند و قلب لیزل تند زد. در برابرش کلبه ای بود که کاملا از نان زنجبیلی درست شده بود، درش از آب نبات بود و بامش پر بود از پاستیل های شکری و دودکشش از موم عسل درست شده بود. لیزل که نفسش بند آمده بود، گفت: «کلبه ی یک جادوگر واقعی!» و از روی علف ها پرید و بوی قرص های نعنا را حس کرد و توی خانه را نگاه کرد. اما پنجره ها از خامه پوشیده شده بودند و تنها چیزی که لیزل می توانست ببیند. سایه های عجیب و غریبی بود که توی خانه حرکت می کردند. بی سر و صدا از دیوار زنجبیلی بالا رفت و خزید روی سقف پاستیلی موم عسلی توی کلبه را نگاه کرد. بوی شیره ی قند گلویش را قلقلک داد و لیزل به شدت به سرفه و عطسه افتاد. دستانش را باز کرد تا بتواند تعادلش را حفظ کند، اما ویولن به پایش خورد و لیزل از درد پایش را بلند کرد و لحظه ای بین زمین و هوا معلق ماند و با سر افتاد توی دودکش و رفت توی تاریکی. شاید فکر کنید سقوط کردن توی دودکش اجاق یک جادوگر خیلی وحشتناک است، اما برای لیزل این طور نبود. او خیلی دوست داشت یک جادوگر بدجنس یا ساحره ای را ببیند که خودش را شبیه مادربزرگ ها کرده بود و همان طور که از دودکش پایین می افتاد، نیشش باز و بازتر می شد. پایین و پایین تر می رفت تا این که با صدای بامب آرامی روی یک صندلی گهواره ای افتاد که پر بود از کوسن های پف پفی. لیزل با تعجب دور و برش را نگاه کرد. توی اتاقی فرود آمده بود که پر بود از عجیب ترین آدم هایی که تا آن موقع دیده بود. پوستشان به رنگ شب بود و موهایشان انگار از طلا درست شده بود. آن ها جادوگر و ساحره نبودند، خیلی عجیب تر بودند. لیزل که از تعجب صدایش در نمی آمد، به سختی پرسید: «شما دیگه کی هستین؟» مسن ترین آن ها، بابا بزرگی با ریش طلایی بلند، با عصبانیت به لیزل نگاه کرد و به او پرید: « نخیر! تو باید بگی کی هستی؟»  

نویسنده: کری بورنل مترجم: بیتا ابراهیمی تصویرگر: لارا آلن اندرسون انتشارات: هوپا  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب هارپر و ارکستر دیوانه 3 (جنگل شب)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل