loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ساحر مبارز (احضارگر 3)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب ساحر مبارز سومین جلد از مجموعه ی احضارگر نوشته ی تاران ماتارو و ترجمه ی بهنام حاجی زاده توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

جنگ بین امپراطوری هومینم و اورک ها همچنان ادامه داشت و اورک ها روز به روز قوی تر می شدند.  فلچر همراه سیلوا، اتللو و چند نفر دیگر از اعضای آکادمی به مقدس ترین مکان اورک ها حمله کردند و کمی بیشتر از نصف ارتش و اجنه‌ی آن ها را نابو کردند. مکان مقدس غاری مخفی بود که اورک ها از طریق شکاف های مخفی اش می توانستند به عالم اثیر (دنیایی ورای دنیای مادی که هوایی سمی دارد و تنها راه خنثی کردن سم موجود در آن، خوردن گلبرگ گل های زرد است) رفته و برای به خدمت گرفتن اجنه‌ی بیشتر تلاش کنند تا روز به روز قویتر شده و به پیروزی نزدیک شوند. فلچر و دوستانش که پس از حمله‌ شان به اورک ها تحت تعقیب بودند، برای نجات خود از طریق روزنه ای مخفی وارد عالم اثیر  شده و پنهان شدند. حالا آن ها به نوعی در عالم اثیر گرفتار شده بودند و باید راه درازی را می پیمودند تا دوباره روزنه ای به دنیای مادی پیدا کرده و از طریق آن جان خود را نجات بدهند. اگر پیدا کردن شکاف مدت زیادی طول می کشید، و ذخیره‌ی گل برگ هایشان تمام می شد، زهر عالم اثیر آن ها را از پای در می آورد. در همین حال باید از چنگ اورک ها نیز می گریختند؛ آنها هر بار خطری را پشت سر می گذاشتند. اما خطر بزرگتری آن ها را تهدید می کرد، که باقی خطرات در برابر آن به حساب نمی آمدند، و آن خطر چیزی نبود مگر دشمن قسم خورده‌ی فلچر، اورک زال خان که تشنه‌ی قدرت بود و کمر به نابودی او و هر چیزی که به او مربوط می شد، بسته بود. آیا فلچر و دوستانش می توانند از این اوضاع جان سالم به در ببرند؟

مجموعه‌ی احضارگر در مورد پسری به نام فلچر است که نیرویی ماورائی در احضار و کنترل جن دارد. سرزمین او در امپراطوری هومینم قرار گرفته که در حال جنگ با اورک ها (موجوداتی غیر انسانی) است. در این جنگ دو طرف برای پیروزی، از نیرو و قدرت جن ها بهره می برند و از افرادی به نام احضارگر کمک می گیرند. احضارگران در تعیین سرنوشت جنگ نقشی مهم دارند، آن ها افرادی هستند که توان احضار و کنترل جن ها را دارند. فلچر برای این که به احضارگری ماهر تبدیل شود به عضویت وُکانس، آکادمی نظامی احضارگران در آمده و در ماموریت های مختلف شرکت می کند تا دسیسه های اورک ها را نقش بر آب کند. در این مسیر اتفاقاتی برای او می افتد که حقایقی را در مورد گذشته و خانواده‌ی خودش آشکار کرده و نقش کلیدی او در پیروزی امپراطوری هومینم را آشکار می کند.

 


برشی از متن کتاب


اورک با چشمانی جنون آمیز پرسید: "می دونی یه اژی یا اژدها چیه، پسر؟ یه انسان شاید مهار یه اژی رو که اولین مرحله‌ی ترادیسی سمندره، در خواب ببینه ولی مرحله‌ی بعدی... اژدها. نه، فقط یکی از نوع من، فقط یه ناقص الخلقه با سطح احضار من از عهده‌ی این کار برمی آد. برای همین در پیشگویی ها اومده یه سمندر کلید پیروزیه. حالا هم من هر دو رو خواهم داشت." خان داشت یاوه می گفت و نقاب منطق از روی صورتش افتاده و در پس چشمان سرخش، فقط جنون محض مانده بود. -من زاده شدم تا نژاد تو رو نابود کنم. شهرهاتون رو با خاک یکسان می کنیم و پشت سرمون نمک می پاشیم. هیچ کس بخشوده نمی شه، نه حتی نوزادها و نه سالخورده ها. از هومینم زمینی بایر و برهوت به جا می ذاریم. صد سال دیگه، هیچ کس یادش نمی آد که حتی زمانی نژاد شما وجود داشته. فلچر او را نادیده گرفت. اژی ها؟ اژدهاها؟ هرگز این کلمات را نشنیده بود. احتمالا از ایزدان کهن اورکی یا از این جور مزخرفات بود. اندیشیدن خیلی سخت بود. هوشیاری ایگناتیوس عظیم بود. انگار که حرارت آتشفشان، حضور جن را متورم کرده بود. خوشبختانه از رشد ایستاده و محدوده‌ی ذهن فلچر را پر کرده بود. با یکدیگر فرسخ ها پیموده بودند اما چند فرسخ دیگر راه بود و فلچر حس می کرد که ایگناتیوس بسیار ورای آنچه تا الان به دست آورد، تمنا می کرد. حس کرد اگر ادامه بدهند، ذهنش از هم خواهد پاشید. البته نه آن که اهمیتی داشته باشد. فقط کشتن خان بود که اهمیت داشت. شاید اگر سعی می کرد دوباره از ایگناتیوس مانا بکشد یا اول با دو شلیک از تند باد شکاف را تضعیف کند... حینی که فلچر سعی داشت به ارتباط خود با ایگناتیوس چنگ بیندازد، خان ایستاد و آه کشید؛ انگار خطابه‌ی شدید اللحن و خشمگینش او را خسته کرده بود. بعد با رفتن دست فلچر به سمت جلد تپانچه، نیشخندی موذیانه زد. اورک گفت: "شاید دوست داری شکاف رو برات بازتر کنم، فلچر." فلچر مثل آدمی گناهکار از درز سپر چشم برداشت و لبخند خان فراخ تر شد. جریان نور سفید از انگشتان کشیده اش بیرون زد و لایه ای دیگر روی سپر کشید، تا این که سطح آن از ضخامت گوی مات شد. فلچر، خان را تماشا کرد که انگشتان خمیده اش را بالا برد و آهسته دستش را مشت کرد. در میانه‌ی هراس فلچر، سپر تحلیل رفت و با نزدیک تر شدن دیوارهای سفید، منقبض و ضخیم تر شد. با شعله به دیوار کوبید اما مثل مشت کولیدن به دیواری آجری بود. همان موقع چیزی در پستوی ذهن فلچر جنبید. ایگناتیوس پریشانی فلچر را حس کرده بود؛ هوشیاری آتنا انگار جیغ می کشید و از ارتباط خود با سمندر، پیام هایی متشنج می فرستاد. ایگناتیوس داشت می آمد. فلچر فریاد زد: "صبر کن!" با مشت هایش به سپر لغزان کوبید. "بهت می گم سمند مال کیه." سپر از جمع شدن باز ایستاد، هر چند فلچر مجبور بود قوز کند تا سرش به بالای آن نخورد. حس کرد ایگناتیوس به سمت سطح شنا می کند و وحشیانه در گدازه دست و پا می زند. جن تا چند ثانیه‌ی دیگر به آن ها می رسید. خان غرید: "بگو ببینم." چشمان هولناکش از پس سطح مات مثل یاقوت سرخ می درخشیدند. "من هم بهت مرگی سریع می دم." فلچر به جلو خم شد تا این که صورتش فقط چند سانتی متر با صورت اورک فاصله داشت. فلچر نجوا کرد: "من...  

  • نویسنده: تاران ماتارو
  • مترجم: بهنام حاجی زاده
  • انتشارات: باژ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ساحر مبارز (احضارگر 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل