loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دختران سلاخ و پسران هیولا 2

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دختران سلاخ و پسران هیولا ( جلد دوم )  نوشته ی جمعی از نویسندگان به سرپرستی آپریل جنویو تاهالکی و ترجمه ی گروه مترجمان توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

کتاب حاضر، دربردارنده ی هفت داستانِ هیجان آور، ترسناک و جذاب است که توسط چندین نویسنده ی خبره در زمینه ی رمان های ترسناک نوجوان، کتاب های علمی تخیلی و ادبیات فانتزی نوشته شده است. نویسندگان سعی کرده اند با الهام گرفتن از موسیقی هایی مختلف و فیلم و سریال هایی گوناگون و زار دهنده، داستان هایی را خلق کنند که در وهله ی اول وحشت آور و در نهایت محرکی برای به چالش انداختنِ ذهن و تفکرات باشد. هر داستان در فضایی رخ می دهد که همه ی انسان های عادی می توانند در آن فضا و شرایط قرار گیرند و اساساً ماجراهای دخترها و پسرانی تعریف شده است که از ممنوعیت هایی که داشته اند فراتر رفته و در قالبِ نقشی سیاه و تاریک درآمده اند. پسر هایی که خط قرمز هایی را رد می کنند و به هیولایی کثیف تبدیل می شود و اقداماتی انجام می دهند که سرنوشتشان را به سیاهی می کشاند و در مقابله آن ها دخترانی که قربانی می شوند و در نهایت در نقش سلاخانی خون خوار ظاهر می شوند تا سازنده های داستان هایی باشند که مخاطب را در حد جنون بترساند. هر داستان مسیر مستقیمی را طی می کند و سعی می کند تا تمام ذهن و تفکر مخاطبش را از آنِ خود کند و چنان با ظرافت ترس را چاشنی داستان می کند که مخاطب حس کند خود در آن داستان قرار گرفته و هیجانات لحظه به لحظه ای موجودِ ماجرا را حس کند. در یکی از این داستان ها، ریچارد که سال آخر دبیرستان را می گذراند و پدر و مادرش عضو گنگره ی سیاسی کشورشان هستند، به تازگی به خانه ای کوچ کرده است که با ورود ش به اتاق ها، درب های کمد دیواری از داخل بسته می شود و با هیچ تلاشی نیز نمی توان آن ها را باز کرد. این موضوع برای ریچارد تبدیل به کابوس های شبانه ای می شود و در هر کابوس دختری را مشاهده می کند، دختری که از داخل کمد بیرون آمده و چهره اش معلوم نیست. کم کم کابوس های ریچارد به واقعیت تبدیل می شوند و او دختری بی چهره را همه جا مشاهده می کند و پس از دیدن آن، اتفاقات غیر قابل باور برای ریچارد به وجود می آید که او را به جنون می کشد. اتفاقاتی که روشنگر راز هایی هستند که در گذشته ی ریچارد وجود داشته و حالا دوباره تکرار می شوند تا جان ریچارد را بگیرند و او را به جنون بکشند. اما...

 


فهرست


  دختر بی چهره در جنگل انبوه و تاریک قایم باشک در بزرگراه 5 حرکت پلک هایش، انگشتانش، نبضش، نفسش (آیا توهم بود؟) ترانه آهنگ ترانه دختری که خواب برف می دید    

برشی از متن کتاب


آنی قدم روی ایوان ورودی گذاشت. در شیشه ای پشت سرش به هم خورد و صدایش در میان دره ی باریک چنان انعکاس پیدا کرد که دسته ای کلاغ را به پرواز وا داشت. کلاغ ها در پشت برآمدگی تپه در میان نور خورشید تابستانی ناپدید شدند. دخترک دستش را روی قفسه ی سینه اش فشرد، آرام روی یکی از صندلی های فلزی زنگ زده افتاد و منتظر بازگشت کلاغ ها شد. امیدوار بود برگردند. همین حالا هم حس خواب آلودگی داشت. نوعی حس سنگینی، اما نه خوشایند؛ انگار پتویی زمستانی دورش پیچیده باشد. دستش را از روی دنده هایش برداشت، خون فواره زد و سارافون تابستانه اش را خیس کرد، روی ساق پاهایش جاری شد و روی تخته های ناصاف جمع شد. در واقع مردن چندان هم بد نبود. نه وقتی آدم می توانست این گونه در عصری تابستانی با شب تاب هایی که در میان درخت ها چشمک می زدند، بیرون برود. همیشه فکر می کرد مردن شبیه جیغ کشیدن در فضایی خالی باشد، مانند کوبیده شدن، داغ و خشک شدن. حالا این کندی و چکه های خواب آلود. پشت سرش، از داخل خانه صدای حرکت قدم های سنگینی به گوش می رسید. صدای مردی آمد که با جایی تماس گرفت. با صدایی که به خاطر خوردن جین ( آبجو ) مبهم شده بود، گفت: ” یه حادثه بود. ” در حالی که آنی اینجا بین شب تاب های در حال مرگ نشسته بود، او احتمالاً مشغول پاک کردن اثر انگشتانش از روی چاقو و تمرین دروغ های مستانه اش بود که می خواست به پلیس تحویل دهد. یکی از کلاغ ها روی نرده ی ایوان نشست. یکی از همان هایی که پرواز کرده و رفته بودند. یا او بود؟ بزرگ تر از اکثر کلاغ ها و سیاه تر به نظر می آمد. انگار پرهایش تمام درخشش شان را از دست داده بودند اما آنی فکر کرد شاید فقط به خاطر از دست دادن خون دیدش تار شده است. پرنده سرش را کج مرد. _ آنی نولند. مردی صدایش زده بود، نه آن کلاغ. صدا از کنار ایوان می آمد. آنی می خواست به آن سمت برود اما حرکاتش آهسته بود. سعی کرد بایستد اما پاهایش کار نمی کردند. با صدای بلندی روی کف سفت ایوان افتاد. درد نداشت. اصلاً چیز زیادی حس نمی کرد. صدای قدم ها از پله ها بالا می آمد، قدم هایی آرام و آهسته، نه مانند گام های هراسان پدر خوانده اش داخل خانه. چکمه های واکس خورده ی مشکی مردی با درخششی مات مانند پر های پرنده. سپس لبه ی کتی مشکی که شوره بسته بود. مرد به پایین خم شد تا صورتش در خط دید او قرار بگیرد. آنی او را می شناخت. همان دریای موی سیاه گوریده و چهره ی ناهمواری که بی زاویه به نظر می رسید. گوش به زنگ مردی باش که با کت سیاه و پرنده ای بر دوشش ظاهر می شود. وقتی آنی دختر بچه ی کوچکی بود، مادر بزرگش این را از کتاب قدیمی داستان های عامیانه ی آپالاشیا خوانده بود. اگر او را ببینی، به این معناست که پیش تر مرده ای.

نویسنده: گروه نویسندگان مترجم: گروه مترجمان انتشارات: باژ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دختران سلاخ و پسران هیولا 2" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل