کتاب کیمیاگر | پائولو کوئیلو؛ حسین نعیمی
۱۲۰,۰۰۰ تومان
- نویسنده: پائولو کوئیلو
- مترجم: حسین نعیمی
- انتشارات: ثالث
توضیحات
دربارهی کتاب کیمیاگر؛ نشر ثالث
کتاب کیمیاگر نوشتهی پائولو کوئیلو به سبک داستانهای شرقی نوشته شده و حتی به عقیده برخی منتقدان از مثنوی مولانا اقتباس شده است. تم اصلی کتاب کیمیاگر رهایی از زندان روح و جسم میباشد و از مخاطب میخواهد که دست از تعلقات دنیوی بکشد و خود را آمادهی سفر کند. جای جای این کتاب پر از جملاتی قصار و زیباست که لذت خواندن آن را دوچندان میکند.
داستان دربارهی چوپانی جوان به نام “سانتیاگو” میباشد که در شهر اندلس اسپانیا زندگی میکند. او فردی باسواد است و هر کتابی که به دستش برسد را مطالعه میکند مخصوصا کتابهای داستان، قبلا مدتی را در مدرسهای دینی مشغول تحصیل بوده چرا که پدر و مادرش علاقه داشتند تا او یک کشیش شود اما “سانتیاگو” از بچگی آرزوی دیدن دنیا و کشف کائنات را داشت.
سرانجام “سانتیاگو” تصمیم میگیرد که با خریدن چند گوسفند و چوپانی به همه جا سفر کند. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه او خواب عجیبی میبیند، خوابی که دو بار پشت سر هم تکرار میشود. او خواب گنجی را میبیند که در اهرام مصر مدفون هستند، “سانتیاگو” بر حسب اتفاق یک روز با پیرمردی برخورد میکند که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد. پیرمرد حرفهایی میزند که سانتیاگو را متحول میکند، و به او در رسیدن به آرزوهایش جرات میبخشد.
“سانتیاگو” تعبیر این خواب را برای خود افسانهای شخصی میپندارد و بدون هیچ تردید یا تحقیقی گوسفندان خود را میفروشد و برای جامهی عمل پوشاندن به رویاهای خود راهی مصر میشود. او برای رسیدن به خواستهی خود دچار مشکلات فراوانی میشود.
حدود سه سال طول میکشد که به مصر برسد، او در این مسیر پر خطر چندین بار تا پای مرگ میرود، چندین بار ثروت بزرگی بدست میآورد و از دست میدهد، در ادامه “سانتیاگو” در یکی از سفرهای خود عاشق دختری به نام فاطمه میشود و به او قول میدهد پس از حصول افسانهی شخصیاش پیش او باز خواهد گشت؛ در ادامهی مسیر با کیمیاگر معروفی آشنا میشود و به همراه او به سمت اهرام مصر حرکت میکنند، در این بین کیمیاگر در خلال حرفهایش به او درس زندگی میآموزد.
بالاخره بعد از طی مسیری طولانی سانتیاگو به اهرام مصر میرسد و جایی که تصور میکرد محل گنج است را حفر میکند، اما چیزی نمییابد. در همین موقع راهزنان به او حمله میکنند و به او آسیب میزنند، او که بیحال در گوشهای افتاده، از زبان یکی از راهزنان میشنود که در خواب دیده که گنجی بیپایان در محل زندگی “سانتیاگو” جایی که گوسفندانش را نگهداری میکرده مدفون است. اما راهزن حاضر نیست به خاطر الهامهای مبهم محل زندگی خود را ترک کند. سانتیاگو که روحیهای بسیار ماجراجو دارد سریعا به اندلس باز میگردد و گنج مورد نظر را مییابد و این بار برای رسیدن به آرزوهایش با پشتوانهی گنجی که یافته است حرکت میکند.
بخشی از کتاب کیمیاگر؛ ترجمهی حسین نعیمی
نام جوان سانتیاگو بود
هنگامیکه با گلهاش به جلوی کلیسای تاریک و متروکی رسید، هوا دیگر داشت تاریک میشد. مدتها بود که سقف کلیسا فرو ریخته بود، و انجیر مصری عظیمی درست در مکانی روییده بود، که پیش از آن انبار لباسها و اشیای متبرک بود. تصمیم گرفت شب را همان جا به سر ببرد. صبر کرد، تا همه گوسفندان از دروازه ویرانش وارد شوند. و سپس چند تخته را به گونهای گذاشت، که نتوانند در طول شب بگریزند. در آن ناحیه گرگ نبود، اما یک بار یکی از جانوران در طول شب گریخته بود و سراسر روز بعد را به جستوجوی گوسفند گمشده گذرانده بود.
زمین را با خرقهاش پوشاند و دراز کشید، به جای بالش از کتابی استفاده کرد، که خواندنش را تمام کرده بود. پیش از خواب به خودش یادآوری کرد، که باید شروع به خواندن کتابهای زخیمتری کند. هم خواندنشان بیشتر طول میکشید، و هم به هنگام شب، بالشهای راحتتری بودند. وقتی بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود، به بالا نگریست و ستارگان را دید که از میان سقف نیمه ویران میدرخشیدند، فکر کرد: دلم میخواهد کمی دیگر بخوابم. همان رویای هفته پیش را دیده بود و دوباره پیش از به پایان رسیدنش بیدار شده بود.
برخاست، جرعهای باده نوشید، سپس چوبدستیش را برداشت و شروع کرد به بیدار کردن گوسفندانی که هنوز خفته بودند. متوجه شده بود، که همزمان با بیدار شدن خویش، بیشتر آن جانورها هم بیدار میشوند. گویی، نیروی مرموزی بود، که زندگی او را با زندگی آن گوسفندان که دو سال بود، زمین را در جستوجوی غذا و آب در مینوردیدند، پیوند میداد. آرام گفت: آنقدر به من عادت کردهاند، که حتی برنامه زمانی من را هم میشناسند.
لحظهای تامل کرد و اندیشید: شاید برعکس او بود که به برنامه زمانی گوسفندها عادت کرده بود اما چند گوسفند هم بودند، کمی بیشتر طول میکشید که بیدار شوند. جوانک با چوبدستش، یکی یکیشان را بیدار کرد، و هر یک را به نام خواند، همیشه مطمئن بود، که گوسفندان میتوانند صحبتهایش را بفهمند، به همین خاطر گاهی عادت داشت, بخشهای جالب کتاب را برایشان بخواند، یا درباره انزوا و شادی یک چوپان در دشت، صحبت کند. و یا آخرین خبرها را, از شهرهای پشت سر گذاشته, برایشان تعریف کند.
و یا آخرین خبرها را، اما از دو روز پیش, موضوع صحبتش فقط یک چیز بود. یک دختر جوان دختر بازرگانی که در شهری میزیست، که تا چهار روز دیگر به آن میرسید. تنها یک بار به آن شهر رفته بود، سال پیش بازرگان صاحب یک پارچهفروشی بود و برای اجتناب از تقلب دوست داشت پشم گوسفندها را جلوی خودش بچینند، دوستی مغازه را به چوپان نشان داد و او هم گوسفندهایش را به آنجا برد. بازرگان گفت باید کمی پشم بفروشم. مغازه شلوغ بود و بازرگان از چوپان خواست تا عصر صبر کند.
جوان در پیادهروی جلوی مغازه نشست، از خرجینش کتابی بیرون آورد صدای زنانهای در کنارش گفت: نمیدونستم چوپانا میتونن کتاب بخونن، دختری با چهره مشخص اندونزی بود. با موهای سیاه و انبوه، با چشمهایی که به گونهای گنگ فاتحان مور کهن را به یاد می آورد.
جوان پاسخ داد: چون از گوسفندها بیشتر میآموزند، تا کتابها بیشتر از دو ساعت، باهم صحبت کردند.
دختر تعریف کرد که دختر بازرگان است و از زندگی در آن شهر سخن گفت که هر روزش شبیه روز دیگر است …
کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو با ترجمهی حسین نعیمی توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.
ویژگیها
توضیحات تکمیلی
وزن | 260 گرم |
---|---|
ابعاد | 210 × 145 میلیمتر |
نویسنده | پائولو کوئیلو |
مترجم | حسین نعیمی |
انتشارات | ثالث |
نوبت چاپ | 58 |
سال انتشار | 1400 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | جلد نرم |
تعداد صفحات | 275 |
نظرات
هیچ نظری برای این محصول ثبت نشده است