کتاب چگونه پروانه شدم | اروین یالوم
55,000 تومان
- نویسنده: اروین یالوم
- مترجم: مینا فتحی
- انتشارات: لیوسا
توضیحات
دربارهی کتاب چگونه پروانه شدم اثر اروین یالوم
کتاب چگونه پروانه شدم اثر اروین یالوم با ترجمهی مینا فتحی توسط انتشارات لیوسا به چاپ رسیده است. اروین یالوم، در طول محتوای کتاب چگونه پروانه شدم، با استفاده از بیانی ساده و روان و گفتاری مملو از صداقت، به روایت جزئیات سرنوشت پرفراز و نشیب خود و والدین یهودی و همچنین زندگی زناشویی و حرفهایاش پرداخته، خواننده را با کلیت داستان واقعی خویش آشنا میسازد.
صفحات ابتدایی کتاب، با نقل اتفاقاتی آغاز می گردد که در سن یازده سالگی برای نویسنده رخ داده و با گذشت سال ها از زمان آن، هم چنان تمامی افکار و حالات روحی یالوم را تحت تاثیر قرار داده و او را منقلب می سازد؛ یالوم با توسل به شیوه های درمانی مورد استفاده ی خود برای بیماران، چشمانش را بسته و هر چه را به یاد می آورد، بر روی کاغذ نوشته و آن را به طور کامل و دقیق شرح می دهد؛ خاطراتی بسیار خواندنی و جذاب که تمامی توجه خواننده را به خود جلب کرده و او را تا پایان با خود همراه می سازد.
کتاب چگونه پروانه شدم اثر “اروین یالوم”، نویسنده و روانپزشک صاحبنام امریکایی، میباشد که اتوبیوگرافی مفصل و جامعی را از این شخصیت بزرگ امریکایی در اختیار مخاطب قرار میدهد. یالوم تاکنون، کتابهای متعددی را به رشتهی تحریر درآورده و بیماران روحی و روانی فراوانی را درمان کرده است. وی در ایران نیز، فردی شناخته شده و محبوب میباشد و جایگاه ویژهای در علم روانپزشکی و ادبیات داراست.
بخشی از کتاب چگونه پروانه شدم اروین یالوم
فصل اول: پیدایش همدلی
ساعت سه بعد از نیمه شب بر اثر خوابی که دیده بودم از خواب پریدم و متوجه شدم بالشم از اشک هایم خیس است. برای این که همسرم مریلین از خواب بیدار نشود، به آهستگی از تخت خواب به پایین خزیدم و به آرامی وارد حمام شدم، اشک هایم را زدودم و سپس همان رهنمودهایی را دنبال کردم که در طی پنجاه سال گذشته در چنین مواقعی به بیمارانم یاد داده ام: چشمانت را ببند، خوابت را در ذهنت مرور کن و سپس سعی کن آنچه را به یاد می آوری، بنویسی.
ده ساله ام، شاید هم یازده ساله. سوار بر دوچرخه از بالای تپه ای بلند به طرف پایین رکاب می زنم. جایی نزدیک خانه مان. دختری به نام آلیس را می بینم که روی پلکان جلوی خانه شان نشسته. ظاهراً قدری بزرگ تر از من است و علی رغم جوش های قرمزی که صورتش را پوشانده، جذاب به نظر می رسد. همچنان که با دوچرخه ام از جلویش رد می شوم، با صدای بلند می گویم: «سلام، سرخک.»
ناگهان مردی بسیار درشت اندام با هیبتی ترسناک مقابلم پدیدار می شود و با گرفتن دسته ی دوچرخه ام مرا متوقف می کند. به نوعی می دانم که او پدر آلیس است.
مرد درشت هیکل خطاب به من می گوید: «هی، تو، اسمت هرچه که هست. یک لحظه فکرکن، البته اگر قادر به تفکر باشی، و جواب من را بده. لحظه ای درباره ی اسمی که دختر من را با آن صدا کردی، فکر کن و به من بگو که به نظرت چه حسی به آلیس دست داد؟»
من وحشت زده تر از آن هستم که بتوانم پاسخی بدهم و مرد ادامه می دهد: «زودباش، جواب مرا بده. تو بچه ی بلومینگدلی (نام خواربارفروشی پدرم بلومینگدل است). شرط می بندم بچه ی باهوشی هستی. پس زود باش. حدس بزن آلیس با شنیدن آنچه الان به او گفتی چه احساسی دارد؟»
من می لرزم و از شدت ترس زبانم بند آمده.
می گوید: «خیلی خوب. آرام باش. الان سوالم را ساده تر می کنم. فقط بگو چیزی که الان به آلیس گفتی باعث می شود او احساسی خوب نسبت به خودش پیدا کند یا احساسی بد؟»
فقط می توانم من من کنان جواب بدهم: «نمی دانم.»
می گوید: «نمی توانی درست فکر کنی، آره؟ بسیار خوب. من کمکت می کنم تا بتوانی فکر کنی. به نظرم اول باید به دقت به صورتت نگاه کنم و ایرادی در آن پیدا کنم و دیگر هروقت می بینمت، با همان ایراد صدایت کنم.» به دقت به صورت من نگاه می کند و ادامه می دهد: «آهان، داخل بینی ات کمی کثیف است. دماغو چطور است؟ گوش چپت هم که از گوش راستت بزرگ تر است. پس گوش چاقالو هم می شود صدایت کرد.»
در خواب می دانم این اولین بار نیست که با دوچرخه ام از جلوی خانه ی آن ها رد می شوم و هر بار که از آن جا عبور می کنم، با دیدن آلیس او را به همین نام صدا می زنم. یعنی سعی می کنم به این طریق سر صحبت یا دوستی را با او باز کنم. و هر بار با صدای بلند داد می زنم: «هی، سرخک.» یعنی آزارش می دهم و تحقیرش می کنم. ناگهان از رنجی که در آن مدت بر آلیس روا داشته ام دچار اضطرابی شدید می شوم. تمام این مدت همین کار را کرده ام و در واقع نسبت به تاثیر آن در آلیس، نابینا و بی اعتنا بوده ام.
وقتی صحبت پدر آلیس با من تمام می شود، آلیس از جا بلند می شود و از پله های جلوی خانه شان پایین می آید و با لحنی ملایم و دوستانه از من می پرسد: «دوست داری با هم بازی کنیم؟» بعد، نگاهی به پدرش می کند و پدرش سرش را به علامت مثبت تکان می دهد.
جواب می دهم: «من حالم خوب نیست. احساس شرمندگی می کنم، خیلی زیاد. من نمی توانم، نمی توانم…
ویژگیها
اطلاعات بیشتر
وزن | 550 g |
---|---|
ابعاد | 220 × 150 mm |
نویسنده | اروین د. یالوم |
مترجم | مینا فتحی. |
انتشارات | لیوسا |
نوبت چاپ | 2 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | جلد نرم |
تعداد صفحات | 491 |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.