کتاب چطور باید بچه طلاق زنده بماند؟

فهرست

پدر و مادرم برای یک روز بیشتر نگهداری از من، غر می زنند

هر دوی آنها مرا به فرزندی پذیرفته اند، پس حق ندارند از هم جدا شوند

برادرهای ناتنی ام تمام اسباب بازی هایم را خراب می کنند و کسی هم چیزی به آن ها نمی گوید

مادرم می گوید که بچه کوچولوی پدرم، برادرم نیست

نامادری ام به من محل نمی گذارد!

از این که مادرم اجازه نمی دهد به پدرم بگویم که با کسی نامزد شده است، اذیت می شوم

پدر و مادرم دائم با یکدیگر تماس دارند، انگار نه انگار که از هم جدا شده اند!

مادرم می گوید نامادری ام احمق است، ولی من این طور فکر نمی کنم

از روزی که مادرم رفته، تمام کارهای خانه گردن من افتاده است

این که جیب های ما خالی است، تقصیر پدرم است

نامادری ام فقط به بچه های خودش توجه می کند

به نظر من، پدرم بی اراده است. همه ی مردها این طوری هستند؟

مادرم می گوید او یکی از همکارانش است، ولی من نمی دانم که آن ها قصد ازدواج دارند

اگر آن ها از هم جدا شده اند، تقصیر من است!

پدرم به بچه ی همسر جدیدش بیش تر از  من توجه دارد

از نگهداری نوبتی، کفرم در آمده است

دائم وسایلم را در خانه ی پدر و مادرم جا می گذارم

ناپدری ام رفتار خوبی با برادرم ندارد

می ترسم مبادا بچه ی نوزاد را بیشتر از من دوست داشته باشند

بعد ها من هرگز از همسرم جدا نمی شوم

مادرم به من سرکوفت می زند که شبیه پدرم هستم

مادرم به خاطر من، قصد ازدواج مجدد ندارد

پدرم برای زندگی کردن به خانه ی پدر و مادرش بازگشته است

پدرم بیش تر از مادرم به من هدیه می دهد

پدرو مادرم از هم جدا شده اند، ولی همچنان در یک مجتمع مسکونی زندگی می کنند

برادر بزرگم با پدرم زندگی می کند و من با مادرم

دیگر کفرم در آمده است! پستچی پدر و مادرم شده ام!

مادرم نامزد جدیدش را به من ترجیح می دهد

از نامزد پدرم خوشم نمی آید

ناپدری ام خود را پدرم می داند

مادر و پدرم دائم به خاطر من با هم دعوا می کنند

خجالت دارد!

آن ها آدم های خودخواهی هستند فقط به خودشان فکر می کنند

وقتی خانه ی پدرم هستم به مادرم فکر می کنم، در خانه ی مادرم به فکر پدرم هستم

از وقتی پدرم رفته است، دیگر پدربزرگ و مادربزرگم را نمی بینم

خوشحالم از این که پدرومادرم از هم جدا شده اند

ناپدری ام خیلی دوست داشتنی تر از پدرم است

دوست ندارم با خانواده ی نامادری ام رفت و آمد کنم

من بیش تر دلم می خواست با پدرم زندگی کنم

در کلاس، از درس ها چیزی نمی فهمم

دلم نمی خواهد پیش روان پزشک بروم

مادرم شب و روز گریه می کند. تقصیر پدرم است

پدرم دائم از من چیزهایی درباره ی نامزد مادرم می پرسد این کارش کفرم را در می آورد

خیلی دلم می خواهد که آن ها با هم آشتی کنند

همیشه یا سرم درد می کند یا دلم یا…

من در آینده ازدواج نخواهم کرد، چون عشق پایدار نمی باشد

پدرومادرم از هم جدا شده اند، چون شبیه یک دیگر نبوده اند.

من ناپدری ام را خیلی دوست دارم، ولی مادرم او راترک کرده است

مادرم دوباره ازدواج کرده است و دیگر غم و اندوهی ندارد

پدرم شب و روز از زن ها بد گویی می کند

در خانه ی پدرم، جایی مخصوص خودم ندارم

مادرم اجازه نمی دهد وسایلم را به خانه ی پدرم ببرم

نمی فهمم چرا آن ها از هم جدا شده اند. اوضاع آن قدرها هم بد نبود

مادرم صبح تا شب از پدرم بدگویی می کند

مادر بزرگ وقت و  بی وقت از مادرم ایراد می گیرد

پدرم را دیر به دیر می بینم

آن ها را ترک می کنم، این طوری خوشحال خواهند شد

مادرم تنهای تنهاست، به نظر من این درست نیست

مجبورم به خانه ی پدرم بروم. اصلا دلم نمی خواهد