کتاب هری پاتر و سنگ جادو | کتابسرای تندیس

درباره کتاب هری پاتر و سنگ جادو

همان طور که از نام کتاب برمی آید، داستان درباره ی پسری به نام هری پاتر است که از کودکی همراه خاله و شوهر خاله اش زندگی می کند، زیرا سال ها قبل پدر و مادرش به دست جادوگری به نام ولدمورت کشته شده اند. هری در تمام این ده سالی که بدون پدر و مادرش با خانواده ی دورسلی زندگی کرده، به خاطر سرنوشتش مورد تحقیر آن ها قرار گرفته و از این وضعیت اصلا راضی نیست. تا این که با افشای راضی توسط فردی عجیب و غریب، پی به قدرت درونیش می برد، او بدون این که بداند در گذشته بزرگ ترین  جادوگر قرن را از بین برده است، این جادوگر بزرگ کسی نیست جز ولدمورت که در کودکی پدر و مادر هری را کشته و به طور اعجاب انگیزی نتوانسته هری را نابود کند و جادویش به خودش برگشته و از بین رفته است.

از این حادثه فقط یک زخم شبیه صاعقه بر پیشانی هری به جا مانده، در ادامه او با ثبت نام در مدرسه ی جادوگری با رون ویزلی و هرمیون گرنجر دوست می شود و ماجراهایی را رقم می زند. هری در می یابد سنگ جادو که  یک وسیله برای جاودانه شدن است، در مدرسه ی جادوگری هاگوارتز، همان جایی که او آموزش جادوگری می بیند، پنهان شده است. به همراه دوستانش برای یافتن آن دست به کار می شوند؛ با تعقیب معلم درس معجون سازی و گذشتن از بزرگترین سدهای دفاعی به سنگ جادویی می رسند. اما در کمال تعجب با فرد دیگری که او هم به دنبال سنگ است روبرو می شوند و در جریان مبارزه ای که پیش می آید می فهمند پای ولدمورت در میان است. اما مگر او به دست هری نابود نشده است؟…

بخشی از کتاب هری پاتر و سنگ جادو

صبح روز بعد مالفوی باور نمی کرد هری و رون در هاکوارتز باشند. آن ها خسته به نظر می رسیدند. ولی کاملا سرحال بودند. در واقع برخورد با سگ سه سر برای هری و رون ماجرای جالب و هیجان انگیزی بود و شتاق بودند که یک بار دیگر با او برخورد کنند. در این میان هری قضیه ی بسته ای را که به نظر می رسید از گرینگوتز به هاگوارتز منتقل شده باشد برای رون تعریف می کرد و از آن به بعد هر دو در این فکر بودند که درون آن بسته چه می تواند باشد که به مراقبت شدید نیاز دارد.

دون گفت: «یا خیلی باارزشه یا خیلی خطرناک.»

هری گفت: «شاید هم هر دو.»

تنها چیزی که از آن بسته می دانستند این بود که طولش حدود 5 سانتی متر است. اما بدون اطلاعات بیشتر نمی توانستند حدس بزنند درونش چیست.

نویل و هرمیون برای این که بفهمند در دریچه ی زیر پای سگ چه می تواند باشد کوچک ترین علاقه ای از خود نشان نداند. تنها چیزی که برای نویل اهمیت داشت این بود که به هیچ وجه به آن سگ نزدیک نشود.

هرمیون دیگر با هری و ورن صحبت نمی کرد. اما از آن جا که بسیار رئیس مآب بود و خود را علامه ی دهر می دانست، صحبت نکردنش با آن ها یک توفیق اجباری بود. تمام فکر و ذکر هری و رون این بود که در یک فرصت مناسب از مالفوی انتقام بگیرند و یک هفته بعد هنگام گرفتن بسته های پستی چنین فرصتی پیش آمد و مایه ی خوشحالی هر دو شد.

وقتی جغدها مثل همیشه به سرسرای بزرگ می آمدند، توجه همه به یک بسته ی باریک و درازی جلب شد که شش جغد آن را حمل می کردند. هری نیز مانند دیگرانن کنجکاو شده بود که بفهمد درون آن بسته چیست و وقتی جغدها پروازکنان جلو آمدند و بسته را روی پای او انداختند بسیار متعجب شد. بسته محکم روی پای هری افتاد و ژامبونش را روی زمین انداخت. هنوز آن جغدها نرفته بودند که جغد دیگری از راه رسید و نامه ای را روی بسته انداخت. خوشبختانه اول هری نامه را باز کرد که در آن نوشته بود: بسته را سر میز باز نکن!

یک جادوی یک جاروی تیمبوس دو هزار نو در این بسته است که متعلق به توست ولی نمی خواهم ولی نمی خواهم کسی بفهمد که تو جارو داری در این صورت همه می خواهند جارو داشته باشند.

امشب ساعت هفت اولیور وود در زمین کوییدیچ منتظر توست که به دیدنش بروی و جلسات تمرین را آغاز کنی.

هری که نمی توانست خوشحالیش را گنهان کند نامه را به دست رون داد. رون با حسرت گفت: «یه تیمبوس دوهزار! من هنوز به این جاروها دست هم نزدم.»…

کتاب هری پاتر و سنگ جادو نوشته ى جی کی رولینگ و ترجمه ی سعید کبریایی از سوی انتشارات تندیس به چاپ رسیده است.