کتاب مادام بوواری انتشارات بدرقه جاویدان
75,000 تومان
- نویسنده: مادام بوواری
- مترجم: محمد قاضی
- انتشارات: بدرقه جاویدان
دربارهی کتاب مادام بوواری
“شارل بواری” و “اما بواری” شخصیتهای اصلی داستان، هستند؛ شارل، مردی با انتظارات و توقعاتی بسیار سطحی و پایین میباشد. او دورهی کودکی و نوجوانی خود را با تحمل مشکلات و سختیهای فراوانی پشت سر گذاشته است. در گذشته، تنها حامی و پشتیبان شارل، مادرش بوده؛ زنی سرسخت و کوشا که همواره او را برای دستیابی به موفقیت و زندگی سعادتمند یاری میکرد و شارل را به تحصیل و اشتغال در رشتهی پزشکی تشویق مینمود.
سرانجام نیز شارل تحصیلاتش را در این زمینه به اتمام میرساند و به عنوان پزشک به معالجهی بیماران میپردازد. در همین اوان است که با زنی بیوه و بزرگتر از خودش ازدواج میکند؛ ولی این ازدواج، چند سال بعد، و در اثر مرگ همسر شارل، به اتمام میرسد. پس از این واقعه، شارل تنها و مجرد، دچار افسردگی میشود و زندگیاش را با ناامیدی و دلزدگی از دنیا، سپری میکند.
در یکی از همین روزها، مردی روستایی و ثروتمند به نام “بابا روئو”، جهت درمان بیماری خویش، از شارل میخواهد تا به خانهاش بیاید. بابا روئو، پدر “اما” شخصیت زن قصه میباشد. در واقع، این دعوت، نقطهی عطفی برای ورود امای زیبا و رویاپرداز به داستان کتاب و زندگی شارل است. آقای بواری به هنگام معالجهی بابا روئو، اما را ملاقات مینماید و به او علاقهمند میشود.
پس از مدتی کوتاه، اما را از پدرش خواستگاری میکند. اما با امید دستیابی به خوشبختی و آرزوهای بزرگ خویش، پیشنهاد ازدواج شارل را میپذیرد و با او پیمان زناشویی میبندد. زوج قصه در ابتدای زندگی مشترکشان، لحظات خوشی را پشت سر میگذارند؛ غافل از اینکه خوشبختی آنها عمر کوتاهی خواهد داشت و زندگی مشترکشان دست خوش اتفاقاتی غیرقابل پیشبینی خواهد شد.
بخشی از کتاب مادام بوواری
شش هفته گذشت، ردلف به منزل «اما» نیامد.
بالاخر یک شب پدیدار شد. روز بعد از ورود هیئت ترویج کشاورزی به خود گفته بود:
«به این زودیها آن جا برنگردم، این اشتباه محض خواهد بود.»
و اخر هفته هم به شکار رفته بود. بعد از شکار فکر کرده بود که قدری دیر شده بود این طور استدلال کرد:
«ولی اگر او از روز اول مرا دوست داشته است باید به علت بیتابی از دیدار مجدد من، بیشتر مرا دوست بدارد. پس همینطور ادامه دهم!»
و چون داخل اتاق «اما» شد. از پریدگی رنگ او دانست که حسابش درست بوده است. او در اتاق تنها بود. غروب میشد. پشت دریهای ابریشمی جلوی شیشههای پنجره، بر تیرگی غروب میافزودند و رنگ طلایی هواسنج که شعاع خورشید به آن میتابید در آینه منعکس میگردید.
ردلف همانطور ایستاد و «اما» به زحمت جواب اولین جملات مودبانهی او را داد. ردلف گفت:
«کارهایی داشتم، بیمار شده بودم.»
«اما» به بانگ پرسید: «خیلی شدید بود؟»
ردلف درحالیکه روی چهارپایه در نزدیکی او مینشست جواب داد: «خیر! چون نمیخواستم اینجا بیایم.»
«چرا؟»
«شما حدس میزنید؟»
یک بار دیگر او را نگریست ولی، نگاهش چنان حالتی داشت که «اما» چهرهاش برافروخته شد و سر به پایین انداخت.
ردلف گفت: ««اما»!»
درحالیکه «اما» از او کمی فاصله میگرفت گفت: «آقا!»
ردلف به لحنی حزنانگیز گفت: «آه! ملاحظه میفرمائید من حق داشتم از این که میخواستم دیگر بازنگردم، زیرا شما مرا از بردن اسمی که روح و جان مرا لبریز میکند و از دهانم در رفت ممانعت میکنید! مادام بواری …! تمام مردم شما را اینطور صدا میکنند ولی این کلمه نام شما نیست. نام شخص دیگری است»، و باز هم تکرار کرد … «نام شخص دیگری است!»
صورتش را بین دستهایش پنهان کرد.
«بلی، من دائما به شما فکر میکنم! خاطره شما مرا نومید میکند. آه! معذرت میخواهم الساعه شما را ترک میگویم. خداحافظ! به جای دوری خواهم رفت! آن قدر دور که دیگر حتی نخواهید شنید کسی از من صحبتی کند! با این وصف امروز نمیدانم … چه قوهای مرا به طرف شما کشیده است! … زیرا با فلک نمیتوان جنگ کرد و در مقابل لبخند فرشتگان مقاومت محال است! انسان به سوی هر چه زیبا جذاب و قابل پرستش است کشیده میشود…»
اولین بار بود که «اما» از این حرفها میشنید. حس غرور و نخوت او چون کسی که در حمام بخار رفع خستگی کند. نرم نرمک بر اثرات حرارت این بیان وا میرفت. ردلف ادامه داد:
«ولی اگر تاکنون نیامدهام، اگر نتوانستهام شما را ببینم آه! لااقل آن چیزهایی که شما را احاطه کرده است خوب تماشا کردهام! شبانگاه تمام شبها برمیخاستم و خود را تا نزدیک اینجا میرساندم و به بام خانهی شما که زیر مهتاب میدرخشید به درختان باغ که مقابل پنجرهی شما در هوا تکان میخورد در سوسوی چراغ کوچکی که در تاریکی از شیشهها به چشم میخورد …
کتاب مادام بوواری به قلم گوستاو فلوبر و ترجمهی محمد قاضی در انتشارات بدرقه جاویدان به چاپ رسیده است.
اطلاعات بیشتر
وزن | 540 g |
---|---|
ابعاد | 220 × 150 mm |
نویسنده | گوستاو فلوبر |
مترجم | محمد قاضی |
انتشارات | بدرقه جاویدان |
نوبت چاپ | 3 |
سال انتشار | 1399 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | جلد سخت (گالینگور) |
تعداد صفحات | 432 |