کتاب قصه ی ساموئل سیبیل یا رولت مربایی

برشی از متن کتاب

ریبی و تابیتا دست به کار شدند و همه جای خانه را دوباره گشتند. چتر ریبی را زیر تخت ها فرو کردند و ته گنجه ها را وارسی کردند. حتی شمعی هم آوردند و صندوق لباسی را که در یکی از اتاق های زیر شیروانی بود حسابی زیر و رو کردند. هیچی پیدا نکردند، اما یک دفعه صدای به هم کوبیدن دری آمد و بعد در طبقه ی پایین کسی با قدم های کوتاه شروع کرد به دویدن. تابیتا گریه کنان گفت: بله، موش ها خانه را برداشته اند. هفت بچه موش را بیرون سوراخی پشت آشپزخانه گرفتم و شنبه ی قبل برای شام خوردیمشان. یک بار هم بابا موشه ی پیر را دیدم؛ نمیدانی دخترعمو ریبی، یک موش پیر غول پیکر. می خواستم درجا بپرم رویش که دندان های زردش را نشانم داد و پرید توی سوراخ. موش ها اعصابم را داغان می کنند، دخترعمو ریبی. ریبی و تابیتا گشتند و گشتند. هر دوشان صدای تلپ تلپ عجیبی را از زیر تخته های کف اتاق زیر شیروانی می شنیدند، ولی چیزی دیده نمی شد. به آشپزخانه برگشتند. ریبی گفت: بالاخره یکی از بچه هایت پیدا شد. و ماپت را از بشکه ی آرد کشید بیرون. آرد را از سر و رویش تکاندند و او را نشاندند کف آشپزخانه. انگار ماپت داشت از ترس پس می افتاد. گفت: وای، مامان، مامان! یک خانوم موشه ی پیر توی آشپرخانه بود و خمیر را هم دزدید! هر دو گربه دویدند سر تغار خمیر. اثر انگشت های کوچکی که در خمیر فرو رفته بود کاملا به چشم می آمد و یک تکه ی قلمبه از آن هم ناپدید شده بود! از کدام طرف رفت، ماپت؟ ولی ماپت جرئت نکرده بود دوباره از توی بشکه نگاه بیندازد. ریبی و تابیتا به جست و جویشان ادامه دادند و ماپت را هم با خودشان بردند تا مراقبش باشند. به انبار شیر رفتند. اولین چیزی که پیدا کردند، میتنز بود که توی کوزه قایم شده بود. کوزه را سر و ته کردند. میتنز به زحمت بیرون آمد و گفت: وای مامان، مامان!… یک آقا موشه ی پیر توی انبار شیر بود. یک موش غول پیکر بود، مادر. یک قالب کره و وردنه را هم دزدید. ریبی و تابیتا به هم نگاه کردند. تابیتا جیغ زد: وردنه و کره! وای، تامس بیچاره ی من! و پنجه هایش را با نگرانی به هم مالید. ریبی گفت: وردنه؟ ببینم، وقتی که در اتاق زیر شیروانی توی صندوق را می گشتیم، صدای تلپ تلپی نشنیدیم؟ ریبی و تابیتا باز دوان دوان رفتند به طبقه ی بالا. هنوز هم از زیر تخته های کف اتاق زیر شیروانی بدجور صدای تلپ تلپ می آمد. ریبی گفت: اوضاع خیلی وخیم است، دختر عمو تابیتا…