درباره کتاب قصه های پریان (کتاب بنفش – 2 جلدی)
کتاب قصه های پریان از دسته کتاب های افسانه ملل، مجموعه ای دوازده جلدی است که در رنگ های زرد، آبی، بنفش، صورتی، سبز، زیتونی، خاکستری، قرمز، زرشکی، قهوه‌ای، نارنجی و ارغوانی به چاپ رسیده است. در هر یک از این جلدها تعدادی افسانه از فرهنگ ها و اقوام مختلف به زبانی ساده و روان برای کودکان نقل می شود که خواندن شان ذهن را به سفری خیال انگیز، مهیج و معماگونه می برد. نویسنده این مجموعه ” اندرو لانگ ” تسلطی کامل بر فرهنگ ها و افسانه های عامیانه و رایج در بین مردم کشورهای مختلف اروپایی و دیگر نقاط جهان داشته و به همین دلیل توانسته با گردآوری این افسانه ها مجموعه ی زیبایی را خلق کند.
دوران کودکی و داستان های آن مملو از قصه هایی از پریان، دیوها، جادو و جادوگران بود که به زیبایی داستان های می افزود. در این اثر 35 داستان از فرهنگ کشورهای مختلف دنیا مانند ژاپن، صربستان، لیتوانی، آفریقا، پرتقال، رومانی و روسیه را می خوانیم که همگی به زبانی ساده و نثری روان که شیوه ی بیان داستان های ” اندرو لانگ ” است، برای کودکان گردآوری و بازنویسی شده است. این داستان ها برگرفته از افسانه های رایج در میام مردمان این سرزمین ها بوده و قصه هایی شیرین از آن ها بیان می کند. در داستان سگ جادویی، سگی به نام شیپی تارو به صاحب ژاپنی اش کمک می کند، مردی در داستانی از رومانی اژدهایی را گول می زند و در قصه ای سواحیلی مردی جوان پادشاه مارها را ملاقات می کند. در داستان ” سه گدای بی نظیر ” قصه ای زیبا و تو در تو برای خواننده بیان می شود و زندگی بازرگان خسیسی به نام ” مارک ” را روایت می کند. شبی سه مرد گدا به خانه ی مارک می آیند، او که همیشه از گداها بدش می آمد به خدمتکاران دستور داد تا آن ها را از آن جا دور کنند. در همین زمان دختر کوچکش آناستازیا از پدرش می خواهد تا امشب آن ها را به خانه راه دهد، و مارک حرف دخترش را قبول می کند. شب آناستازیا به حرف های آنان گوش می داد که شنید سه مرد گدا از به دنیا آمدن پسری در دهکده حرف می زنند که ” واسیلی ” نام دارد و هفتمین فرزند دهقان فقیری است و در آینده تمام ثروت مارک را به دست خواهد آورد. دخترک تمام حرف هایی را که شنیده بود برای پدرش تعریف کرد. مارک تصمیم می گیرد این نوزاد تازه به دنیا آمده را نابود کند و … .
بخشی از کتاب قصه های پریان (کتاب بنفش – 2 جلدی)
عود نواز
روزگاری پادشاه و ملکه ای بودند که در کنار هم زندگی شاد و آرامی داشتند. آن ها به هم بسیار عشق می ورزیدند و نگران چیزی نبودند. با گذشت زمان پادشاه بی قرار شد. او دلش می خواست که جهان را زیر پا بگذارد و قدرتش را در مقابله با بعضی از دشمنانش بسنجد و بر شهرت و افتخارش بیفزاید.
او سپاهش را گرد آورد و دستور داد برای هجوم به سرزمینی دوردست، که در دست پادشاهی بت پرست بود و با بدکرداری هر کسی را که در برابرش قد می افراشت شکنجه می کرد؛ آماده شوند. فرمان عزیمت سپاه صادر شد و پادشاه به وزیران خود توصیه های عاقلانه کرد و پس از وداعی جانسوز با همسرش، او و سپاهش سوار بر کشتی، در دریا به پیش راند.
نمی توان گفت که این سفر دریایی کوتاه بود یا دراز، اما سرانجام پادشاه به سرزمین شاه بت پرست رسید و همراه سپاهش در آن کشور به پیش تاختند. آن ها هر نیرویی را که در برابرشان قرار می گرفت، درهم می شکستند. اما این وضع خیلی طول نکشید زیرا پس از مدتی به گذرگاهی کوهستانی رسیدند که در آنجا سپاهی بزرگ منتظرشان بود. در این نبرد، پادشاه شکست خورد، سپاهش فرار کردند و پادشاه اسیر شد.
او را به زندان انداختند، زنداین که پادشاه بت پرست تمام اسیرانش را در آنجا حبس می کرد. اینک، دوست بیچاره ما باید دوران سختی را در آنجامی گذراند. شب تا صبح زندانیان را به زنجیر می کشیدند و در طول روز تا شامگاه به آنان یوغ می بستند و مثل نره گاوان به کار شخم زنی وا می داشتند.
این اوضاع و احوال سه سال ادامه یافت و پادشاه از هیچ راهی نتوانست همسر دلبندش را از حال و روز خود باخبر سازد. بالاخره در پایان سال سوم موفق شد نامه ای بفرستد.
در نامه نوشت: «همه ی دژها و کاخ ها را بفروش و تمام گنج را بردار و به اینجا بیا و مرا از این زندان هراس انگیز رهایی بخش.»
نامه به دست ملکه رسید، آن را خواند و به تلخی گریست. در همان حال با خودش گفت: «چطور می توانم شوهر عزیزم را بازگردانم؟ اگر خودم دست به کار شوم و پادشاه بت پرست مرا ببیند، مرا به همسری خودش در می آورد. اگر یکی از وزیران را بفرستم، واقعا نمی دانم آیا می شود به او اعتماد کرد.»
آن قدر فکر کرد تا سرانجام فکری به سرش زد. موهای زیبای بلند قهوه ای اش را از ته تراشید و لباس پسرانه پوشید. بعد عودش را برداشت و بی آنکه به کسی چیزی بگوید، در این جان پهن دشت پا به راه گذاشت.
از چند سرزمین گذشت و شهرهای زیادی را دید و قبل از رسیدن به شهر پادشاه بت پرست سختی های بسیاری را به جان خرید. وقتی به مقصد رسید، به دور قصر پادشاه گشتی زد. زندان در عقب قصر قرار داشت. بعد به محوطه ی بزرگی که جلوی قصر بود، پا گذاشت، عود را به دست گرفت و آهنگی دلنشین نواخت. او چنان آهنگ دلنوازی نواخت که همه دلشان می خواست باز هم آن را بشنوند….
کتاب قصه های پریان (کتاب بنفش) اثر اندرو لانگ و ترجمه ی علی اکبر خداپرست از نشر هیرمند به چاپ رسیده است.
نقد و بررسی‌ها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.