loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خانه ی ابریشمی - هوروویتس

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب خانه ابریشمی نوشته ی آنتونی هوروویتس با ترجمه ی مریم رفیعی توسط  نشر ایران بان به چاپ رسیده است.

کتاب خانه ی ابریشمی اولین اقتباس آنتونی هوروویتس از مجموعه ی شرلوک هولمز است. او این اثر را در سال 2011 نوشت که با استقبال فراوانی مواجه شد. این کتاب محبوبیت چشمگیری را در میان دوست داران ادبیات جنایی و شرلوک هلمز به دست آورد. و می توان آن را به عنوان یکی از برترین اقتباسات ادبی شرلوک هلمز در تاریخ معرفی کرد. وقایع کتاب از زبان دکتر " هادسون " دوست و یار همیشگی شرلوک هولمز بیان می شود. او همیشه ماجراهای شرلوک را به نگارش درآورده و از این کار لذت می برد. در این کتاب دو ماجرای " مرد کلاه پشمی " و " خانه ی ابریشمی " برای خواننده به موازات هم تعریف می شود. ماجرا از جایی شروع می شود که " ادموند کارستیزر " مردی که عتیقه فروشی بزرگ و مشهوری را به همراه شریکش مدیریت می کند، برای مشاوره به خانه ی شرلوک هولمز وارد می شود. او از مردی به نام " کیلان اودانیو " صحبت می کند که در سفر سال گذشته اش به آمریکا با او آشنا شده است و حال او یک تهدید برای آقای کارستیرز به شمار می آید. ماجرا از جایی شروع می شود که عتیقه فروشی او برای یک تاجر امریکایی تعدادی تابلوی نفیس و گران قیمت نقاشی می فرستد. تابلو ها با کشتی به نیویورک ارسال و از آن جا با قطار به بوستون فرستاده می شدند. اما تابلوها هیچ وقت به بوستون نرسیدند و در بین راه توسط دار و دسته ی کلاه پشمی ها که دزدان خطرناکی بودند به سرقت می روند. اودانیو یکی از همان کلاه پشمی ها است و ....


برشی از متن کتاب


نیروی غیر رسمی پلیس صبح روز بعد، هولمز تا دیروقت خوابید و من روی یک صندلی نشستم و کتاب شهید شدن انسان نوشته ی وینوود رید را خواندم؛ کتابی که هولمز چند بار خواندن آن را به من توصیه کرده بود، اما باید اعتراف کنم که خیلی کند پیش می رفتم. می دانستم چه چیزی نویسنده ی این کتاب را که مرتب از تنبلی و حماقت ابراز تنفر می کرد و برای هوش و ذکاوت، ارزش زیادی قائل بود و تاکید داشت که طبیعت انسان حکم می کند به دنبال دلیل و منطق باشد، برای هولمز جذاب کرده بود. هولمز حتی می توانست بخش اعظم این کتاب را خودش بنویسد و گرچه از این که آخرین صفحه را خواندم و کتاب را کنار گذاشتم بسیار خوشحال بودم، احساس می کردم حداقل کمی با درونیات ذهن یک کارگاه آشنا شده ام. همراه نامه های صبح، نامه ای از مری دریافت کردم. اوضاع در کمبرول رو به راه بود؛ ریچارد فورستر آن قدر مریض نبود که نتواند از دیدن معلم قدیمی اش خوشحال شود و ظاهرا مری از مصاحبت با مادر پسرک که با او بیش تر مانند یک دوست رفتار می کرد تا یک کارمند سابق، لذت می برد. قلمم را برداشتم تا جواب نامه اش را بدهم. همان موقع زنگ در جلو به صدا درآمد و به دنبال آن، صدای پاهایی را در راه پله شنیدم. این صدا را به خوبی به خاطر داشتم و تعجبی نکردم وقتی حدود نیم دوجین پسر بچه قدونیم قد، با عجله وارد اتاق شدندو جلو من ایستادند و بزرگترین و قد بلندترینشان، فریاد زنان آن ها را به صف کرد. اسمش را به خاطر داشتم و فریاد زدم: -ویگینز! انتظار نداشتم دوباره ببینمت. ویگینز جواب داد: -آقای هولمز یه پیغام برامون فرستاد قربان وازمون خواست برای یه کار ضروری به این جا بیایم. یه اشاره ی آقای هولمز کافیه تا بلافاصله بیایم! شرلوک زمانی نام آن ها را «نیروی کارآگاهی پلیس خیابان بیکر» گذاشته بود؛ گاهی هم از آن ها به عنوان «ارتش نامظنم» یاد می کرد. گروه ژولیده و نامرتبی بودند که از پسرهای هشت تا پانزده ساله تشکیل می شدند. سرتاپایشان کثیف و نامربت بود و لباس هایشان آن قدر وصله پینه شده بود که نمی توانستی تشخیص دهی قبل از آن ها، چند نفر دیگر آن لباس ها را پوشیده بودند. خوی ویگینز هم ژاکت گشادی به تن داشت که از وسط بریده شده و جلو آن، پس از پاره شدن دوباره وصله خورده بود. چند نفر از پسرها پابرهنه بودند. فقط یکی از آن ها کمی باهوش تر و مرتب تر از بقیه به نظر می رسید؛ لباس هایش به اندازه ی همراهانش نخ نما نبود و به این فکر کردم که چه شرارتی (کیف زنی یا جیب بری) به او ابزار لازم را داده بود که نه تنها زنده بماند، بلکه در مقایسه با بقیه در رفاه زندیک کند. سیزده ساله به نظر می رسید، اما مثل بقیه ی آن ها کاملا بزرگ شده بود هر چه باشد کودکی، اولین سکه ی ازرشمندی است که فقر، از یک کودک می دزدد. لحظه ای بعد، شرلوک هولمز و به دنبالش، خانم هادسون از راه رسیدند. کاملا مشخص بود که صاحبخانه مان، عصبی و دستپاچه شده است و سعی نکرد افکارش را پنهان کند. -آقای هولمز، این جوری نمی شه، قبلا هم بهتون گفتم. این جا یه خونه ی آبرومنده و جای یه مشت آدم لاابالی نیست. خدا می دونه چه مریضی هایی با خودشون میارن ... و چند تا از وسایل نقره رو با خودشون می برن! هولمز خندید و گفت: -لطفا خونسری تون رو حفظ کنین، خانم هادسون عزیز. ویگینز! قبلان هم بهت گفتم. قرار نیست این جوری لشکرکشی کنی. در آینده، فقط خودت بهم گزارش بده؛ ولی حالا که همه تون این جایین و کل دارودسته رو با خودت آوردی، با دقت به دستوراتم گوش کنین. کسی که دنبالشیم، یه مرد آمریکایی سی تا چهل ساله ست که بعضی وقتا یه کلاه پشمی می ذاره. اخیرا زحمی روی گونه ی راستش برداشته و احتمالا تو لندن غریبه. دیروز تو ایستگاه لاندن بریج بوده ویه گردنبند نقره ای با سه ردیف یاقوت کبود داره که از راه نامشروع به دست اومده. حالا فکر می کنین برای آب کردنش کجا می ره؟ یکی از پسرها فریاد زد: -کرایه خونه فولوود! پسر دیگری فریاد زد: -می ره سراغ یهودی های خیابان پتیکوت. پسر دیگری گفت: -نه! تو دخمه خونه ها قیمت بهتری گیرش میاد! من اگه بودن به خیابون فلاور یا کوچه فیلد می رفتم. پسری که لباس مرتب تری به تن داشت و توجه ام را جلب کرده بود، گفت: -سمساری! هولمز حرفش را تایید کرد.

(بازگشت شرلوک هلمز پس از صد و بیست و پنج سال) نویسنده: آنتونی هوروویتس مترجم: مریم رفیعی انتشارات: ایران بان  

آنتونی هوروویتس

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خانه ی ابریشمی - هوروویتس" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل