تضمین قیمت
تضمین بهترین قیمت
کاربر کتابانه | ketabaneh هستید؟ وارد شوید
قبلا در کتابانه | ketabaneh ثبت نام کرده اید؟ لطفا با ایمیل و رمز عبور خود وارد شوید.
تاکنون در کتابانه | ketabaneh ثبت نام نکردید؟ از اینجا شروع کنید
اولین بار است که به کتابانه | ketabaneh آمده اید؟ ثبت نام کنید.
ساعات کاری شنبه تا چهارشنبه از ساعت ۸:۳۰ الی ۱۷ پنجشنبه ۹ الی ۱۶
آدرس دفتر مرکزی: تهران بزرگراه آیت الله سعیدی، ابتدای خ امام محمد باقر، مجتمع اداری و تجاری کوثر، طبقه همکف، واحد ۳۲
021-40550120نویسنده: فرانکلین دیکسون
مترجم: رعنا کامیار
انتشارات: محراب قلم
هم اکنون در انبار موجود نیست - اما میتوانید این محصول را پیش خرید کنید
راز گنجینهی برج اولین جلد از مجموعهی پسران هاردی است که داستان هایی با درون مایهی پلیسی جنایی را در بر می گیرد. فرانک و جو هاردی پسران کارآگاه مشهور فِنتون هاردی، هنگام موتور سواری در تپه های بیرون شهر، با رانندهای رو به رو می شوند که ماشینش را با سرعت وحشتناکی می راند و حتی نزدیک بود باعث سقوط آن دو از روی تپه شود و آسیب جدی به آن ها وارد کند، در طی یک روز آنها دوباره او را با همان سرعت دیوانه وار می بینند و با خود فکر می کنند شاید راننده ، این مرد جوان با موهای قرمز، در حال تمرین برای مسابقات رانندگی است و بدون توجه به او، به سمت مزرعهی دوستشان چت که در همان اطراف قرار دارد می روند، ناگهان همان اتومبیل را درحالی که واژگون شده می بینند ولی اثری از راننده پیدا نمی کنند. فرانک و جو سراغ چت رفته و می خواهند در مورد ماشین واژگون شده از او سوالاتی بپرسند که متوجه می شوند ماشین مسابقهای چت دزدیده شده؛ از آن جا که شمّ کارآگاهی را از پدر خود به ارث برده اند، دنبال ردی از ماشین می گردند؛ در همین بین ارتباط بین این اتومبیل دزدی و جنایت های دیگری را برملا می سازند!
کتاب راز گنجینهی برج از مجموعهی پسران هاردی نوشتهی فرانکلین دیکسون با ترجمهی رعنا کامیار توسط نشر محراب قلم به چاپ رسیده است.
تامین محتوا: تحریریه فروشگاه اینترنتی کتابانه
وزن | 170 g |
---|---|
ابعاد | 190 × 140 mm |
موضوع | رمان کودک ونوجوان |
تعداد صفحه | 203 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | نرم |
نوبت چاپ | 1 |
فرانک و چت بی درنگ وارد جاده شدند. خیلی زود به جایی رسیدند که جاده پهن تر و با انبوهی از درختان احاطه شده بود و در آخر به فضای پهن و بازی منتهی میشد.
چیزی که آن جا دیدند، ماشین چت مورتون بود. چت از خوشحالی فریاد زد: “این کویین است! شمارهی پلاکش همین است!”
بقیهی پسرها با شنیدن فریاد او، با عجله خودشان را به آن جا رساندند. چت بی نهایت خوشحال بود. او مشغول بررسی و بازدید دقیق ماشین بود که دوستانش هم دور ماشین جمع شدند و بالاخره با لبخندی از رضایت، سرش را بلند کرد و گفت: “کوچکترین صدمهای ندیده. آمادهی سواری دادن است.”
و ادامه داد: “دزد، ماشین را این جا مخفی کرده و خودش فرار کرده. بچهها بیایید سوار شوید؛ شما را مجانی تا بزرگراه می رسانم!”
قبل از رفتن برادران هاردی، رد پایی را که از سارق به جا مانده بود، بررسی کردند. فرانک اشاره کرد: “کفش ورزشی به پا داشته.”
ناگهان چت برگشت، در را باز کرد روی زمین را نگاه کرد و گفت: “یعنی میگویی کفش من را پایش کرده! آن هایی که گم شده بودند؟!”
جو گفت: “به نظر من خیلی زرنگ است. کفش های خودش را دستش گرفته تا رد گم کند و نتوانند از روی ردپایش او را پیدا کنند.”
چت تاکید کرد: “بیایید برویم!”
و پرید سوار ماشین شد و چند ثانیه بعد، موتور ماشین به غرش درآمد. فضای باز در میان جنگل، به اندازهی کافی جا داشت تا او بتواند دور بزند و ماشین را به سمت جادهی فرعی سر و ته کند. پسرها هم در حالی که او را تشویق می کردند، با عجله خود را از ماشین بالا کشیدند و سوار شدند. ماشین تکان تکان می خورد و این ور و آن ور می شد تا به جادهی متروکه رسید. بعد، آن ها با سرعت به سمت بزرگراه اصلی رفتند. پسرها از ماشین چت پیاده شدند و به سمت موتورها و ماشین تونی رفتند. از آن جا مانند هنگی نظامی با رهبری جو و فرانک در جلو، به سمت بِی پورت به راه افتادند. بچه ها خیال داشتند به ادارهی پلیس بروند و خبر موفقیتشان را به رئیس کالیگ بدهند. چت که از این موفقیت و کنف شدن رئیس کالیگ به وجد آمده بود، گفت: “امیدوارم اسماف هم همان اطراف باشد.”
آن ها خوشحال و خندان به خیابان اصلی رسیدند، اما حتی یک نفر هم متوجه حضورشان نشد. این وضع در شهر غیر معمول و عجیب به نظر می آمد. مردم در گروههای کوچک ایستاده و خیلی جدی بحث و گفتگو می کردند و دست هایشان را تکان می دادند.
برادران هاردی خیلی زود، اسمارف را دیدند که با گام های بلند و ابروهای درهم کشیدهی ترسناکی جلو میآمد. جو او را صدا کرد و پرسید: “کارآگاه، جریان چیه؟ خبر دارید ما ماشین چت را پیدا کردیم؟”
کارآگاه اسماف گفت: “من پرونده ای مهم تر از ماشین های مسروقه در دست دارم.”
بعد وقتی چشمش به ماشین چت افتاد، با اشاره به آن گفت: “این دیگه چیه؟ سپس یک دفعه ماتش برد…
مردم ایران به دسترسی آسان به کالاهای مورد نیاز خود علاقهمند هستند؛ اما بسیاری باور دارند که خرید کتاب در برخی نقاط کشور، بسیار سخت و یا غیر ممکن است. از طرفی بسیاری از ناشران به دلیل پهناور بودن کشورمان و نیز هزینههای بالای بازاریابی و توزیع، به تمام بازار و موقعیتهای فروش دسترسی ندارند؛ فضایی که چه ناشران بزرگ و مشهور و چه ناشران کوچک و کمتر شناختهشده، در آن گرفتار هستند. میروک با مدیریت مرتضی محرابی سعی کرده است به عنوان توزیع کننده کتاب و محصولات فرهنگی در فضای مجازی به کمتر کردن فاصله میان ناشرین و مصرف کنندگان کمک کند و مشتریان را بهراحتی به طیف گستردهای از محصولات، با استفاده از رایانه و یا تلفن همراه، در مکان و زمان دلخواهشان متصل کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.