loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک تراژدی در فلورانس و سالومه - وایلد

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب یک تراژدی در فلورانس و سالومه اثر اسکار وایلد با ترجمه ی محمدرضا مکوندی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.

این کتاب، دو نمایش نامه ی کوتاه و خواندنی تحت عناوین "یک تراژدی در فلورانس" و "سالومه" را در برمی گیرد که توسط "اسکار وایلد"، نویسنده ی شهیر ایرلندی، با الهام از افسانه ها، اساطیر و رویدادهای تاریخی به نگارش درآمده و روایت هایی جذاب را برای مخاطب شرح می دهند. نمایش نامه ی "یک تراژدی در فلورانس"، درباره ی ماجرای زندگی "بیانکا"، زنی جوان و زیبا است که همسر "سیمون"، بازرگانی پیر و کم درآمد می باشد. در واقع این زن جوان به دلیل رهایی از فقر و تنگ دستی خانواده اش، تن به این ازدواج داده و هم اکنون از زندگی خود رضایت ندارد. در طول محتوای قصه، بیانکا با "گیدو باردی"، مردی جوان و خوش نام آشنا شده، دل در گروی عشقی دو طرفه می دهد؛ عشقی که زندگی زناشویی اش را با چالش مواجه ساخته و داستانی جذاب را خلق می کند. نویسنده در نمایش نامه ی "سالومه" نیز، حکایتی عاشقانه را نقل می نماید که در آن شخصیت اصلی قصه، دختری زیبا، عاشق و دلباخته ی "یوحنا" گشته؛ در پی این علاقه و دل بستگی، با مشکلات بسیاری رو به رو می گردد که تمامی ذهن خواننده را به محتوای داستان معطوف ساخته، او را تا پایان با خود همراه می کند.


برشی از متن کتاب


اتاقی فرش شده در طبقه ی بالای خانه ای قدیمی در فلورانس که به مهتابی باز می شود. میزی برای صرف غذا، چرخ بافندگی، فرموک، و سایر وسایل بافندگی، تعدادی صندوقچه، صندلی و چهارپایه. پرده بالا می رود. بیانکا و خدمتکارش، ماریا، وارد می شوند. ماریا: شک ندارم آن جوان گیدو باردی است، یک لرد، یک لرد دوست داشتنی، یک نجیب زاده! بیانکا: او تو را کجا به حضور پذیرفت؟ ماریا: آن جا، در آن کاخ، در تالاری نقاشی شده! تالاری که دیوارهایش با تصاویر زنان عریان نقاشی شده اند، نقاشی هایی که سبب شرم و یا تبسم مردان می شوند. اما او که یک لرد بود به نظر می رسید هیچ اعتنایی به آن ها نمی کند. بیانکا: از کجا می دانی او یک لرد است؟ ماریا: از کجا می دانم در آسمان خدایی هست؟ از آن جا که فرشتگان حتماً سروری دارند، به همین دلیل هم همه ی مردم به این لرد جوان تعظیم می کردند، تا سنگ فرش مرمر خم می شدند و کلاه شان را که با پر تزیین شده بود از سر برمی داشتند. از آن جا که به نظر می رسید فکر می کرد من هم جزء همان مردم هستم و احتمالاً شما دیگر هرگز او را نخواهید دید، پس با اطمینان به من گفت: «خانم، پس بانوی شما کیف چهل هزار کرونی را برمی گرداند، نظر او پنجاه هزار کرون است؟ بیا و قیمت را بگو، می خواهم دل او را به دست بیاورم.» بیانکا: چه، چهل هزار کرون داخل کیف بود؟ ماریا: کیف سنگین بود، می دانم همه ی آن ها طلا بودند. بیانکا: باید خودش باشد، هیچ کس دیگر نمی تواند این قدر پول بدهد. ماریا: خودش است، او سرورم گیدو است، گیدو باردی. بیانکا: به او چه گفتی؟ ماریا: من، من گفتم بانوی من اصلاً به طلاها نگاه نکرد، حتی کیف را باز هم نکرد. یک سکه هم نشمرد. او فقط آن چه را که پیش از این هم پرسیده بود، دوباره پرسید: «ایشان چه قدر جوان هستند؟ عالی جناب، آیا خوش قیافه هستند؟ اعلی حضرت چه نیم تنه ای پوشیده اند؟» و زانویم را به احترام خم کردم و... بیانکا: او چه گفت؟ ماریا: من احترام گذاشتم و او گفت: «پس کنار آن شوهر پیر و ترش رویش، به کسی دیگر دل بسته است. یا خدای من، نکند واقعاً او شوهرش را دوست دارد. او را دوست دارد؟» بیانکا: خوب؟ ماریا: من به احترام زانویم را خم کردم و گفتم: «نه، نه شما و نه هیچ مرد دیگری را دوست ندارد. سرورم شما ثروتمند هستید و از خانواده ای ممتاز، ولی او نه آن قدر ثروتمند است و نه از خانواده ای ممتاز.» بیانکا: احمق، تو احمقی، من هرگز نگفتم این حرف ها را بگو. ماریا: من این حرف ها را نگفتم، شما گفتید، من گفتم سرورم، او نه همسرش و نه هیچ مرد دیگری را دوست ندارد، با وجود این، شاید بدش نیاید کسی دوستش داشته باشد، به شرطی که او هم از کسی که دوستش دارد خوشش بیاید. او از این که مدت ها تنها بنشیند و بافندگی کند خسته شده است. او نه ثروتمند است نه فقیر، اما جوان است. سرورم، او و شما هردو جوان هستید. مکث. لبخند می زنند. بیانکا: زود، زود! ماریا: آرام، آرام. فقط می خواستم نشان بدهم که چه طور لبخند زدم، وقتی گفتم لرد جوان است. او هم خوشش آمد. چون گفت: «خوب، از قول من به او بگویید اگر امشب برای ادای احترام به ملاقات بانوی دوست داشتنی مان بیایم، مرا به حضور می پذیرند؟» و من گفتم: «آری.» او گفت: «پس بگو می آیم و اگر هیچ مشکلی نبود وقتی من از پایین می گذرم هدیه ای و یا چیزی را که خیلی دوست دارد برایم پایین بیندازد، اگر هم وقتی من از پایین می گذرم شوهرش آن جا باشد، از ایوان به پایین نگاه کند! پس اگر او به پایین نگاه کند یعنی شوهرش آن جاست.» بیانکا: یک هدیه. درست است. این روبان با این سنجاق خوب است. ماریا، همین اطراف باش، مواظب باش تا صدایت نزدم وارد اتاق نشوی. برو پایین و اگر لرد در زد او را راهنمایی کن. (ماریا خارج می شود.  او می تواند از میان زنان ممتاز، محبوب خود را انتخاب کند. با این حال هنوز به... کشیده می شود، آه، ترس من همین جاست! آیا...

فهرست


یادداشت مترجم مقدمه ی مترجم یک تراژدی در فلورانس درباره ی سالومه و اسکار وایلد نگاهی به افسانه ی سالومه سالومه

نویسنده: اسکار وایلد مترجم: محمدرضا مکوندی انتشارات: قطره


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک تراژدی در فلورانس و سالومه - وایلد" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل