loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب گیسوان هزار ساله - یغمایی

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب گیسوان هزار ساله نوشته ی اسماعیل یغمایی توسط نشر نو به چاپ رسیده است.

گیسوان هزار ساله مجموعه ی خاطرات باستان شناس ایرانی اسماعیل یغمایی است که از دیر باز در تمام کاوش هایش به یادداشت خاطرات هر روزه خود می پرداخته و اکنون بعد از گذشت سال ها تصمیم به چاپ برخی از آن ها گرفته است. خود او درباره ی اپیزودهای کتاب که تعداشان 9 داستان است می گوید، تمام آن ها از اتفاقات واقعی به ثبت رسیده و در آن ها کمتر از خیال پردازی استفاده شده است. خواننده در این کتاب با شرح وقایع روزانه یک نویسنده برخورد نمی کند بلکه قلمی شیوا و گیرا او را به خواندن داستان هایی واقعی از دل تاریخ دعوت می کند و او را به سفری به ژرفای تاریخی چند هزار ساله می برد. آن جایی که اسکلت زنی خفته در گوری 6 هزار ساله از دل دامنه های کوهی سر به فلک کشیده پیدا می شود، یا جایی که پیکره ی مفرقی مردی به بلندی چندین متر در ایذه از دل خاک بیرون می آید، مخاطب خود را در صحنه حاضر می بیند و تاریخ چند هزار ساله ی ایرن و ایرانی را در مقابل چشمان خود می بیند. در لابه لای متون کتاب خواننده با برخی مراحل کار باستان شناسی و مشکلات آن آشنا می شود. سختی های دهه ی 40 و 50 شمسی که در سایه ی نبود امکانات است و مشقات دوران جنگ تحمیلی هر کدام داستان هایی برای خواننده بیان می کند.


برشی از متن کتاب


پاییز 66 برای چندمین بار به ایذه رفتم. این بار تنها بودم. برای کارشناسی یک نقش برجسته که از روستای باجول پیدا شده بود. بومی های اداره می گفتند راه ایذه به پیون آسفالت شده، با مینی بوس رفتم به آن جا. پیون بزرگ شده بود. دیگر آن دکان کرکره آهنی را نداشت. خانه هایی نوساز با بلوک سیمانی ساخته بودند، مثل ایذه. یکی دو راه قدیمی آن شده بود راه آسفالت که جوانان موتورسوار در آن ویراژ می دادند؛ با همان زیربنا و فرهنگ قدیمی. روستایی با یک تن پوش نو و زشت. کمی بالاتر از جایی که مینی بوس ایستاد یک بقالی بود. رفتم تو سیگاری بخرم و لبی تازه کنم. صاحب بقالی و دومردی که آن جا با هم گپ می زدند بختیاری بودند. پرسیدم: «از این جا تا شمی هم راه خوبه؟» یکی جواب داد: «مگه جاده ایذه تا این جا بد بود؟ اینم مثل اونه.» -خدارو شکر پس راحت می شه رفت، مثل قدیم نیست. -نه مگه پیشتر اومده بودی؟ -آره حدوده چهارده پونزده سال پیش، اون موقع از این جا تا شمی پیاده یا با مال می رفتیم. -نه تو سد سازی نیستم. می خوام برم دوستم رو ببینم. آقای الیاس پناهی، اینم عکسشه. شما می شناسیدش؟ هر سه نگاهی به عکس انداختند و یکی با تعجب گفت: «آره ... آره. این دایی الیاسه. چه جوون و سالم بود! پسرش داماد ماست. طلا دختر خواهرم زنشه که الان اندیکان.» -چه خوب. شانس آوردم شما می شناسیدش. -شانس؟ رفتنت فایده نداره. اگه می خوای بری فقط الیاس رو ببینی شانس نیوردی. خدا رحمتش کنه. چارساله به رحمت خدا رفته ... ماتم برد. زدم پشت دستم و گفتم: «اون که به نظرم جوون می اومد. قبراق بود، خیلی قوی و پرزور.» -همون زورش باعث مرگش شد. -ای بابا! چرا آخه؟ -برای اینکه رفته بود کوهستان هیزم بیاره، یه پلنگ بهش حمله کرد. با چوب دستی می زنتش، می بینه فایده نداره. دستشو با چوب دستی می کنه تو حلق پلنگ و هرجور هست خفه ش می کنه، اما دیگه دستی براش نموند. آش ولاش شده بود، بدنش هم همین طور. مردای کوه میان کمکش و تن خونین و مالینش رو آوردن شمی .. بردن ایذه یه کم بهتر شد، بز خراب شد. دوباره ایذه، اهواز، هفت گل، هی این شهر و اون شهر. بالاخره دکترای اهواز دستشو؛ دست راستشو که سیاه شده بود، از بالای بازو بریدن ... دایی الیاس یه هفت هشت مالی هم این طوری تحمل کرد، بعد تنش تیکه تیکه سیا شد. بردنش تهرون. گفتن دکترای اونجا نفهمیدن، بی خودش عملش کردن ... باز رفت زیر یه عمل دیگه ... خلاصه وقتی برگشت شمی، یه دوازده روزی بیشتر زنده نبود، مرد و همون جا تو شمی خاکش کردن. مانده بودم چه بگویم. زبانم خشک شده بود و عکسش از دست های لرزانم افتاد کف مغازه. یکی از بختیاری ها آن را برداشت، نگاهی کرد و گفت: «مرد نازنینی بود ... می دونی عمو حسین علی این دکترا تیکه تیکه اش کردن. مگه مش سلطان نبود با خرس جنگید و کشتش و الان صحیح و سالمه.» داشت حرف می زد که صاحب بقالی گفت: «بریم دایی دیر می شه. این وانت شب کار دستمون می ده.» پرسیدم: «شما می رین ایذه؟» -آره می ریم ایذه جنس بیاریم، داشتیم می بستیم که شما اومدین. اگه نیومده بودی الان نصفه راهم رفته بودیم. ... -می شه منم باهاتون بیام؟ دیگه رفتن من فایده نداره. کجا برم وقتی الیاسی نیست ... کرایه مو می دم. -اون که قابلی نداره. جا نداریم، مگه پشت وانت. -باشه می رم پشت، تا ایذه راهی نیست. می خوام زودتر برم اهواز به قطار برسم. -اگه باد اذیتت نکنه و از واسادن خسته نشی. -نه وامیسم. از بادم باکی نیست. ...

فهرست


کارگاه گور یادداشتی زیر نور زرد فانوس مردۀ گمشده گیسوان هزار ساله در سوگ سنگ سیاد رنگ خون شکست بره کشون اشک ایشتار

نویسنده: اسماعیل یغمایی انتشارات: نشر نو

مشخصات

  • نوع جلد جلد سخت (گالینگور)
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • تعداد صفحه 230
  • انتشارات نشر نو

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب گیسوان هزار ساله - یغمایی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل