کتاب کیفر آتش - الیاس کانتی

کتاب کیفر آتش اثر الیاس کانتی با ترجمه سروش حبیبی در انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

کیفر آتش رمانی خواندنی از سرنوشت زندگی مردی پژوهشگر و اهل مطالعه می باشد که حکایت پر فراز و نشیب او را، به گونه ای جذاب برای مخاطب شرح می دهد. شخصیت اصلی داستان، پروفسور پیتر کین، مردی بلند قامت، لاغر، کم حرف، عبوس و متخصص زبان و فرهنگ چین است. وی شخصیتی منزوی دارد که همواره از حضور در اجتماع و برقراری ارتباط با دیگران دوری می جوید. پیتر در دوران جوانی، آرزوی داشتن یک کتاب فروشی را در سر می پروراند و به دلیل شدت علاقه، در یک کتاب فروشی به کار می پرداخت و اوقات بیکاری اش را صرف مطالعه می نمود تا این که به آرزویش دست یافته و صاحب یک فروشگاه کتاب بسیار بزرگ در شهر محل سکونتش می شود. اقای کین به تمامی کتاب هایش عشق ورزیده و بیش تر عمرش را به تحقیق و پژوهش می پردازد. تره زه، خدمتکار کوته بین پروفسور می باشد که بر عکس رئیسش، هیچ علاقه ای به کتاب و مطالعه ندارد. مرد قصه در ابتدای داستان، با همین روش زندگی خود را سپری نموده و روزها را پشت سر می گذارد تا این که درگیر عشقی زود هنگام و دروغین شده و با ماجراهایی غیر قابل تصور دست و پنجه می کند؛ ماجراهایی که زندگی اش را دچار تغییر و تحولات بزرگی کرده و آینده ای نامعلوم را برایش رقم می زند.

برشی از متن کتاب

کتاب اول: سری فارغ از دنیا گردش ــ این جا چه می کنی، پسر جان؟ ــ هیچ! ــ پس ایستاده ای که چه؟ ــ همین طوری! ــ بلدی بخوانی؟ ــ پس چی! ــ چند سالتست؟ ــ نه سالم گذشته. ــ شوکولات بیش تر دوست داری یا کتاب؟ ــ کتاب! ــ راست می گویی؟ بارک اله! پس برای همین این جا ایستاده ای؟ ــ بله! ــ چرا اول نگفتی؟ ــ پدرم دعوا می کند! ــ عجب! اسم پدرت چیست؟ ــ فرانتس متسگر Franz Metzger. ــ دلت می خواست بروی خارج؟ ــ بله! به هند! آنجا ببر هست. ــ غیر از هند کجا؟ ــ به چین! آنجا یک دیوار خیلی بزرگ هست! ــ لابد دلت می خواست از آن بالا بروی؟ ــ نمی شود! خیلی پهن است و خیلی بلند! هیچ کس نمی تواند از آن بالا برود! برای همین ساخته شده! ــ تو چه چیزها می دانی! خیلی کتاب خوانده ای! ــ بله، من همیشه کتاب می خوانم. ولی پدرم کتابها را از دستم می گیرد! دلم می خواست به یک مدرسه چینی بروم. آنجا آدم چهل هزار حرف یاد می گیرد! توی یک کتاب جا نمی گیرد! ــ خیال می کنی! ــ خودم حساب کرده ام! ــ حساب کرده باشی، اشتباه می کنی. این کتاب هایی را که پشت ویترینست ول کن! اینها چیزهای مهملی است. یک کتاب عالی توی کیفم دارم. صبر کن. نشانت می دهم. می دانی این چه خطی است؟ ــ این چینی است، چینی! ــ عجب بچه هشیاری هستی! پیش از این کتاب چینی دیده بودی؟ ــ نه، حدس زدم! ــ این دو علامت یعنی مونگ تسه Mong Tse. مونگِ حکیم. این مونگ در چین آدم خیلی بزرگی بوده! 2250 سال پیش! اما کتابهایش را هنوز می خوانند. این یادت می ماند؟ ــ بله، حالا دیگر باید بروم مدرسه. ــ آهان، پس در راه مدرسه ویترین کتابفروشیها را تماشا می کنی؟ اسمت چیست؟ ــ فرانتس متسگر، مثل پدرم! ــ خانه تان کجاست؟ ــ کوچه ارلیش Ehrlich شماره بیست وچهار. ــ خانه من هم که همین جاست! یادم نمی آید تو را دیده باشم. ــ شما وقتی کسی را توی پلکان می بینید رویتان را برمی گردانید. من خیلی وقت است شما را می شناسم. شما آقای پروفسور کین Kien هستید. ولی جایی درس نمی دهید. مادرم می گوید شما پروفسور نیستید. ولی من فکر می کنم هستید. چون کتابخانه دارید. ماری می گوید فکرش را نمی شود کرد. ماری کلفت ماست. من می خواهم وقتی بزرگ شدم یک کتابخانه داشته باشم. می خواهم همه کتابها را در آن جمع کنم، از همه زبانها، حتی این جور کتابهای چینی! ولی دیگر باید بدوم. ــ خوب، حالا بگو نویسنده این کتاب کی بود؟ ــ مونگ تسه، مونگِ حکیم، 2250 سال پیش زندگی می کرده. ــ آفرین! تو می توانی یک روز بیایی کتابخانه مرا ببینی. به خدمتگار من بگو که من اجازه ات داده ام. وقتی آمدی عکسهایی از چین و هند نشانت می دهم. ــ خیلی خوب، می آیم. حتما می آیم. همین امروز بعدازظهر، خوبست؟ ــ نه، نه، پسرجان! امروز باید کار کنم. یک هفته دیگر! زودتر نه! پروفسور پتر کین Peter Kien، مردی بود بلندبالا و لاغر. دانشمند بود و متخصص زبان و فرهنگ چین. کتاب چینی اش را در کیف پر از کتابی که زیر بغل داشت گذاشت و در آن را به دقت بست و با نگاه پسربچه...

• بــرج بـابــل * برنده ی جایزه ی نوبل 1981
• نویسنده: الیاس کانتی
• مترجم: سروش حبیبی
• انتشارات: نیلوفر