loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش - دنی دیدرو

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش به قلم دنی دیدرو و ترجمه مینو مشیری در نشر نو به چاپ رسیده است.

این کتاب اثری متفاوت از دنی دیدرو می باشد که دوازده سال پس از مرگش در سال 1796 به چاپ رسید. داستان کتاب در مورد نوکری به نام ژاک می باشد که همراه با اربابش که در داستان نامی به او تعلق نگرفته است، عازم مکان نامعلومی می شوند و در طول سفر هنگامی که مسیر طولانی خسته شان می کند، ارباب از ژاک می خواهد که داستان های عشق های گذشته اش را تعریف کنند تا سر گرم شوند و طولانی بودن راه را از یاد ببرند. ژاک شروع به تعریف گذشته اش می کند و در حین تعریفِ او از شخصیت های مختلفی که در زندگی اش نقش داشته اند، راوی عوض می شود و آن شخصیت ها داستان را از زبان خودشان روایت می کنند. دیدرو مخاطب را با پنج راوی مختلف آشنا می کند و بارها و بارها یک بخش را نیمه کاره می گذارد و به شروع داستان تازه ای با یک راوی جدید می پردازد و در انتها همه ی این ناتمام ها را تمام می کند. این شگرد شجاعانه هرگز اجازه نمی دهد که رمان دچار یکنواختی و کسالت گردد و خواننده را با رمانی رو به رو می کند که به قدری نو و بدیع نگارش شده که نمی تواند آن را دوست نداشته باشد و از خواندن آن لذت نبرد.


برشی از متن کتاب


هردو احساس را در آنها ایجاد کرد. یک روز بهترین دوستان عالم می شدند و یک روز دشمن قسم خورده. در روزهای دوستی به گرمی از هم استقبال می ‌کردند و جشن می ‌گرفتند، روی هم را می بوسیدند، از غم و شادی و آرزوهای شان می گفتند؛ درباره خصوصی ترین امورشان باهم مشاوره می ‌کردند، از امور خانوادگی گرفته تا آرمان ‌ها و بیم ها و برنامه های ترقی حرفه ای. فردای همان روز اگر به هم بر می ‌خورند، یا بی آنکه به هم نگاه کنند از کنار یکدیگر رد می شدند یا اینکه با تفرعن به هم می نگریستند و یکدیگر را آقا خطاب می ‌کردند، حرف‌های درشتی بین شان رد و بدل می ‌شد، شمشیر می کشیدند و با یکدیگر نبرد می کردند. اگر یکی زخمی می شد، دیگری به یاریش می ‌رفت، زاری می ‌کرد، تأسف می‌خورد، او را به خانه می رساند و در کنارش می نشست تا زخم التیام پیدا کند. پس از هشت روز، پانزده روز، یک ماه، همه چیز از نو شروع می شد و از این ساعت با آن ساعت دو انسان خوب... دو انسان خوب، دو دوست صادق را می ‌دیدیم که امکان داشت به دست هم کشته شوند و این مرگ نبود که دلسوزی بیشتری بین شان بر می ‌انگیخت. بارها درباره رفتار عجیب شان به آنها تذکر داده شده بود. خود من که فرماندهم اجازه داده بود اظهار نظر کنم، می گفتم «اما، آقا، اگر اتفاقا او به دست شما کشته شود؟» با طرح این سوال فرماندهم به گریه می ‌افتاد، با دست چشم هایش را می‌پوشاند و مثل دیوانه ها به اتاق خود می دوید. دو ساعت بعد یا دوستش او را زخمی کرده بود و به اتاقش می رساند و یا فرماندهم بود که همین کار را برای رفیقش می کرد. نه سرزنش های من... نه سرزنش های من، نه سرزنش های دیگران اثری نداشت؛ تنها راه چاره جدا کردن آنها بود. خبر این رفتار عجیب و متضاد به گوش وزیر جنگ زسید و فرماندهم به فرماندهی هنگ دیگری منصوب شد. با این حکم که بی درنگ به محل ماموریت بشتابد و از آنجا تکان نخورد. انتصاب دیگری رفیقش را در همان هنگ سابق باقی گذاشت. به گمانم این اسب لعنتی بالاخره مرا دیوانه کند. به مجرد دریافت دستور وزیر، فرماندهم به بهانه تشکر از دربار به خاطر این عنایت به آنجا رفت و گفت خودش فرد ثروتمندی است اما هم قطار تهی دستش به اندازه او شایستگی مراحم شاهانه را دارد و سمتی را که به او دادند اگر به دوستش بدهند تا حدی وضع نابسامان مالی اش را جبران می کند و شادی اش را فراهم می سازد. از آنجایی که وزیر نیتش جدا کردن این دو مرد عجیب بود و از آنجایی که اعمال بزرگوارانه همیشه انسان را تحت تاثیر قرار می دهد، تصمیم می گیرد... حیوان لعنتی، نمی‌توانی سرت را راست نگه داری؟... تصمیم می گیرد فرماندهم در هنگ باقی بماند و دوستش برود و فرماندهی هنگ دیگر را به عهده بگیرد. هنوز مدتی از جدایی شان نگذشته بود که دلشان برای هم تنگ شد و هر دو سخت افسرده شدند.

  • نویسنده: دنی دیدرو
  • مترجم: مینو مشیری
  • انتشارات: نشر نو


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب ژاک قضا و قدری و اربابش - دنی دیدرو" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل