کتاب همسایه های جدید (خانواده خرس ها 11)

کتاب همسایه های جدید یازدهمین جلد از مجموعه ی خانواده خرس ها (مهارت های زندگی و شهروندی) اثر استن و جین برنشتاین با ترجمه ی سعید خاکسار از سوی نشر موزون به چاپ رسیده است.

همسایه ی روبرویی خانواده خرس ها به محله ای دیگر اسباب کشی کرده و خانه شان را برای فروش گذاشته بودند. خرس خواهر و خرس برادر هر روز از پشت پنجره به خانه ی خالی نگاه کرده و با خودشان آرزو می کردند کاش خانواده ای که آن جا را می خرند، توله هایی داشته باشند تا با بچه خرس ها هم بازی شوند. پدر خرس برایش خیلی مهم بود که با چه خانواده ای همسایه شوند. او دوست نداشت همسایه های جدید با آن ها زیاد تفاوت داشته باشند. اما مادر خرس دقیقا نظری مخالف پدر داشت. او معتقد بود که تفاوت نه تنها چیز بدی نیست بلکه باعث می شود تا از هم دیگر چیزهای جدیدی بیاموزند. بلاخره همسایه های جدید آمدند، یک خانواده پاندا! پدر خرس از همان ابتدا خیلی راضی به برقراری ارتباط با آن ها نبود. اما مادر خرس با راهکاری مناسب زمینه ی آشنایی و دوستی دو خانواده را فراهم آورد ...

مجموعه کتاب های "خانواده ی خرس ها" با محوریت خانواده ی چهار نفره ی خرس ها که شامل پدر خرس، مادر خرس، برادر خرس، خواهر خرس می شود مهارت های زندگی و شهروندی را درقالب داستان های مصور و زیبا به کودکان می آموزد. کتاب "همسایه های جدید" یازدهمین جلد از مجموعه ی "خانواده خرس ها"  نه تنها برای کودکان، بلکه برای والدین نیز مفید است و به برقراری روابط صمیمانه با دوستان و همسایه های جدید کمک کند.

 

برشی از متن کتاب

خرس خواهر که مشغول صحبت کردن درباره خانه رو به رویی بود گفت: «حالا معلوم نیست تا کی خالی بمونه.» خانواده ای که قبلا در آن زندگی می کردند به شهر «خرس بزرگ» اسباب کشی کرده بودند، حالا خانه خالی بود و یک تابلو فروشی جلوی آن گذاشته بودند. خرس بابا جواب داد: «خدا می دونه.» مامان گفت: «فکر نمی کنم مدت زیادی خالی بمونه. اون خونه خیلی قشنگیه.» خرس برادر گفت: «من فقط دعا می کنم هر کسی که به جای اونا میاد توله داشته باشه.» خواهر گفت: «به خصوص توله دختر.» در همین لحظه بود که خانم مک خرس از بنگاه املاک به آنجا آمد و در مقابل خانه خالی توقف کرد.  او از ماشین از خارج شد و یک تابلو فروخته شد بر روی تابلوی فروش کوبید. بابا گفت: «چه جالب! به همین زودی یه نفر اونو خرید.» و از آن سوی خیابان پرسید: «بگو ببینم خانم مک خرسی، چه کسی داره به اینجا اسباب کشی می کنه.» او گفت: «سلام خانواده خرس‌ها! الان نمی تونم صحبت کنم، سرم خیلی شلوغه!» بعد سوار ماشین شد دستی تکان داد و از آنجا دور شد. بابا گفت: «عجیبه! رفتار خانم مک خرس مثل همیشه نبود. او همیشه یک عالمه حرف برای گفتن داره.» مامان گفت: «شاید نمیدونه چه کسی به اونجا اسباب کشی می کنه.» بابا گفت: «البته که می دونه، هر کسی که باشه، بالاخره اون خونه رو بهشون فروخته، این طور نیست.» مامان گفت: «باید این طور باشه، اما مگه فرقی هم می کنه.» بابا گفت: «خیلی فرق می کنه، این مهمه که بدونی همسایه هات کی هستند.» برادر گفت: «من فقط دعا می کنم هر کی که داره میاد توله داشته باشه.» خواهر گفت: «به خصوص توله دختر.» در طول چند روز بعد، خرس ها هر کدام به کار خود مشغول بودند. بابا در کارگاه نجاری سرگرم بود. مامان یک عالمه پیاز گل لاله داشت که می خواست بکارد. برادر و خواهر صبح ها به مدرسه می رفتند و بعد از ظهر به خانه برمی گشتند. آن ها هر از گاهی به این فکر افتادند که همسایه های جدیدشان چه جوری هستند، آیا پیر هستند یا جوان، خودمانی هستند یا کاری به کار کسی ندارند. یک روز صبح زود برادر گفت: «همسایه های جدید دارن میان. اونا توله هم دارن.» خواهد به طرف پنجره دوید او گفت: «یه دختر هم دارن.» برادر گفت: «آره دو دختر و یک پسر.» نیگا کن، پسر ورزشکار یا حداقل داره یه توپ فوتبال رو شوت می کنه. «زودباش خواهر بیا بریم اون جا بازی کنیم.» مامان هم که به کنار پنجره آمده بود گفت: «لطفاً صبر کنید.» خواهر گفت: «اما مامان امروز جمعه است و مدرسه تعطیله.» مامان گفت: «باید به آن ها فرصت بدیم تا وسایلشان را ببرند تو، به نظر خانواده خوبی میان. بعدا براشون برای خوش آمدگویی سری بهشون می زنیم.»        

• مجموعه مهارت های زندگی و شهروندی ویژه کودکان و نوجوانان
• نویسنده: استن و جن برنشتاین
• مترجم: سعید خاکسار
• انتشارات: موزون