loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مهمانی تلخ - سیامک گلشیری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب مهمانی تلخ نوشته ی سیامک گلشیری توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.

"مهمانی تلخ" با گفت‌وگوهای مناسب، فضاسازی عالی و جذابیت فراوان، آن‌قدرها هم تلخ نیست و این ویژگی‌ها، از داستان، یک مهمانی شیرین ساخته است که میزبان آن، سیامک گلشیری به خوبی از مهمان‌هایش پذیرایی می‌کند و داستانی همراه با چاشنی ترس برای‌شان سرو می‌کند. کتاب حاضر، سراسر بازی است. عده‌ای در دل این بازی حضور دارند و عده‌ای دیگر را همراه خود به بازی می‌کشانند تا آن‌ها هم درگیر ماجرا شوند. در همه آثار سیامک گلشیری نوعی ترس و اضطراب وجود دارد و این کتاب نیز با همین رویه نگارش شده است. خواننده با داستانی دلهره‌آور روبه‌رو است و هر لحظه انتظار دارد یک اتفاق ترسناک بیفتد. لحن بیان گلشیری و دیالوگ‌های رازآلود، مخاطب را تا انتهای داستان با تشویش همراه می‌کند. داستان در مورد استادی جوان به نام "رامین ارژنگ" می‌باشد که شبی در اتوبان منتظر ماشین است و در همان لحظه به صورت اتفاقی یکی از دانشجوهای سابقش به نام "تورج" را می‌بیند. این دانشجو درست هفت سال قبل، از دانشگاه اخراج شده بود و اتفاقا یکی از عواملی که باعث اخراجش شده بودند همین استاد ارژنگ بوده است. تورج به رامین می‌گوید که گذشته‌ها را فراموش کرده و حالا ازدواج کرده و خوشبخت است. با اصرار، رامین را به باغی در خارج از شهر دعوت می‌کند و حضور رامین و همسرش در آن باٰغ، آغاز ماجراهای هیجان‌انگیز داستان است. ماجراهایی که ترس و وحشت در آن‌ها حرف اول را می‌زنند و خواننده را در محیط ناامنی قرار می‌دهد که دلهره تمام فضای آن را پر کرده است.


برشی از متن کتاب


جلو ایوان پشت باغ، پای ماهرخ گیر کرد به لبه موزاییکی و محکم خورد زمین. پریدم طرفش زیر بغلش را گرفتم و بلندش کردم. صورتش مثل بچه‌ای که می‌خواهد بزند زیر گریه جمع شده بود. بدنش آن‌قدر شل و وا رفته بود که فکر کردم اگر رهایش کنم دوباره می‌خورد زمین. یک دفعه صدایی شنیدم. هردومان برگشتیم به طرف همان راهی که به جلو باغ ختم می‌شد. احساس کردم سر قداره لعنتی‌اش را به جایی مثلا روی دیوار می‌کشد. نباید معطل می‌کردیم داشت می‌آمد. گفتم: وانیسا. دستش را گرفتم و کشیدمش. شروع کردیم به دویدن. ماهرخ داشت می‌شلید ، اما پا به پای من می‌دوید. از آن تونل شاخ و برگ رد شدیم و رسیدیم سر دوراهی. ماهرخ باز ایستاد. بعد دیدم خم شد و کنده پاهایش را نگاه کرد. تازه متوجه شدم که پاره شده بود. سر زانوهایش زخم شده بود. گفت: پاهام داغون شده رامین. -یه ذره طاقت بیار. سرش را بالا آورد و به من نگاه کرد: این‌جا پیدامون می‌کنه. گفتم: نترس. -چرا، من می‌دونم این‌جا گیر می‌افتیم. زد زیر گریه. گفتم: نترس می‌ریم تو اون باغ پشتی. -کدوم باغ پشتی؟ پیدامون می‌کنه. هر دو دستش را گرفتم و بلندش کردم. گفتم: می‌ریم تو اون باغ پشتی. بعد صدایی شنیدم. هردومان برگشتیم. سایه‌ی چیزی جلو ایوان پشت باغ معلوم بود. گفتم داره میاد. -من میرم بهش التماس می‌کنم کاری‌مون نداشته باشه. به پاش می‌افتم. داشت گریه می کرد. دست‌هایش را محکم تکان دادم. گفتم: دیوونه شدی؟ این خله. دستش را کشیدم. -می‌ریم تو این باغ پشتی اون‌جا یه غلطی می‌کنیم. یک دفعه شنیدم بلند گفت: استاد! باز شروع کردیم به دیودن. بالای سرمان دیگر از آن همه شاخه و برگ خبری نبود. فقط آسمان بود. آسمان سیاه بی ابر. بعد یکدفعه پایم گیر کرد به لبه یکی از آن موزاییک‌های لعنتی و نزدیک بود با سر بخورم زمین نزدیک بود ماهرخ را هم با خودم پخش زمین کنم اما هرطور بود خودم را سرپا نگه داشتم. بعد احساس کردم صدای قدم‌های تورج را می‌شنوم. بیش از آن‌چه فکر می‌کردم نزدیک بود. سرم را بردم نزدیک سر ماهرخ طوری که ببینتم. انگشت اشاره‌ام را گذاشتم روی دماغم. توی تاریکی با اون چشم‌های ترس خورده‌اش زل زده بود به من. آهسته گفتم: بیا.
دویدیم به طرف انتهای باغ. تا جایی که می‌شد قدم‌هایمان را آهسته برمی‌داشتیم با وجود این صدای لعنتی از سوی تاریکی می‌پیچید. باغ کثافت هم تمامی نداشت. معلوم نبود دیوار کدام گوری است. بالاخره بعد از مدتی رسیدیم به دیوار بلند انتهای باغ. اما از آن فروریختگی که حرفش را زده بود خبری نبود ماهرخ گفت: این‌جا گیر کردیم. داشت می‌لرزید. به دور و بر نگاه کردم کثافت لجن گفته بود آخر باغ دیوار فروریخته. بعد یک لحظه فکر کردم لابد راه سمت راست را می‌گفته و ما تمام مدت اشتباه میامده‌ایم. دست ماهرخ را ول کردم آهسته گفتم: بیا دنبالم. رفتم لای درخت‌ها و آهسته از کنار دیوار حرکت کردم. ماهرخ از پشت پیراهنم را گرفته بود و داشت نفس نفس می‌زد. کمی جلوتر بالاخره چشمم افتاد به همان فروریختگی. دیوار از وسط به اندازه رد شدن یک آدم شاید هم کمی بیش‌تر فرو ریخته بود. ماهرخ را کشیدم طرف خودم.

نویسنده: سیامک گلشیری انتشارات: مروارید

سیامک گلشیری

سایر آثار نویسنده

مشاهده بیشتر

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مهمانی تلخ - سیامک گلشیری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل