کتاب ملکه برفی (قصه ها عوض می شوند 6)

معرفی کتاب ملکه برفی (قصه ها عوض می شوند 6)

" ایبی " در مدرسه با یکی از دوستان صمیمی اش که " رابین " نام دارد به مشکل خورده و ارتباط دوستانه ی آن ها به هم خورده است. او به همین خاطر خوابش نمی برد و از طرف دیگر سرمای شدید خانه شان هم باعث شده تا نتواند بخوابد. ساعت نزدیک 12 نیمه شب است که صداهایی از زیرزمین می شنود و احساس می کند آینه ی جادویی خانه شان او را صدا می زند. صداها بیشتر می شود از اتاق خوابش بیرون می آید و متوجه می شود " شازده " گربه ی کوچکی که از سفرهای قبلی شان به دنیای قصه ها با آن ها به خانه آمده است، در راهرو سر و صدا می کند و به سمت زیر زمین می دود. ایبی به دنبال او می رود و شازده با زدن چند ضربه به آینه، آن را فعال می کند و ناگهان به درون آینه می پرد. در همین لحظه " جونا " هم که از سر و صداها بیدار شده است به زیر زمین می آید؛ خواهر و برادر که فرصت چندانی برای پوشیدن کفش و لباس مناسب ندارند، به سرعت وارد آینه می شوند تا شازده را برگردانند. آن ها خود را در کوهستانی پر از برف می بینند و به شدت از سرما می لرزند، اما ردّ پاهای شازده را بر روی برف ها می بینند و به دنبال او می روند، در امتداد راه کوهستانی پر از برف آن ها قلعه ی یخی زیبایی را می بینند و متوجه می شوند که در داستان ملکه برفی هستند. زمانی که به قصر یخی می رسند  با پسری  روبرو می شوند که برای جمع آوری چوب از قصر خارج شده است. ایبی به خوبی می داند که پسر همان " کای " یکی از شخصیت های داستان ملکه برفی می باشد که به وسیله ی ملکه طلسم شده و دوستش " گردا " کسی است که برای نجات او می آید. بچه ها گربه شان شازده را می بینند  او وارد قصر شده و مدام میو میو می کند. در همین حال ملکه برفی از قصر خارج می شود و از صداهای شازده به شدت عصبانی شده گربه را تبدیل به مجسمه ای یخی می کند و ... . این کتاب یکی از پرفروش های نیویورک تایمز بوده و برای گروه 10+ سال مناسب می باشد.

مجموعه ی " قصه ها عوض می شوند " مجموعه داستانی است که در هر یک از جلدهای آن خواهر و برادری به نام ایبی و جونا به وسیله ی آینه ی جادویی که در زیرزمین خانه ی جدیدشان وجود دارد پا به دنیای قصه ها می گذارند. آن ها و والدین شان که هر دو وکیل هستند به تازگی به شهر اسمیت ویل آمده اند و در خانه ی جدیدی مستقر شده اند، در زیر زمین این خانه یک آینه قدیمی و عتیقه وجود دارد که بچه ها متوجه می شوند که آینه یک شی جادویی بوده و هر بار آن ها را به یکی از داستان های قدیمی می برد. در هر داستانی با مداخلات آن ها تغییراتی در قصه ها به وجود می آید، ولی بچه ها سعی می کنند تا داستان را به شکل اولیه اش برگردانند تا قصه ها پایان خوشی داشته باشند، اما هر بار حوادث بسیاری برای آن ها رقم می خورد و آن ها چند روز در دنیای قصه ها می مانند، هر یک ساعت در دنیای واقعی برابر با یک روز در دنیای قصه ها است و آن ها نیمه شب را برای سفر انتخاب می کنند تا زمانی که والدین شان روز بعد از خواب بیدار می شوند، آن ها نیز به خانه برگشته باشند. در هر قصه آن ها باید آینه ای را پیدا کنند که به شخصیت اصلی قصه ارتباط داشته باشد و بدین وسیله بتوانند به خانه شان برگردند.

خرید کتاب ملکه برفی (قصه ها عوض می شوند 6)

کتاب ملکه برفی جلد ششم از مجموعه کتاب های قصه ها عوض می شوند، اثر سارا ملانسکی با ترجمه ی سارا فرازی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است و در کتابانه قابل خریداری می باشد.

برشی از متن کتاب

آخ شارون چند ساعت بعد می آید پایین. دیگر لباس درختی تنش نیست؛ به جای آن، یک شلوار مشکی و ژاکت طوسی پوشیده. موهای طلایی صافی دارد که تا کمرش می رسد. یک سینی غذا و نوشیدنی هم دستش گرفته. «کی گرسنه ست؟» گردا از جایش می پرد. جونا کنار من نشسته، رالف هم چرت می زند. گردا می گوید«من گرسنه نیستم. فقط آماده م که بریم. بریم، بریم. والف، پاشو، داریم می ریم.» راف خمیازه ای می کشد و چشم هایش را باز می کند. شارون می پرسد: «کجا بریم؟» گردا چانه اش را جلو می دهد. «خودت گفتی من می تونم برم. یادته؟ تو دلت برای من و دوست کاری سوخت و گفتی امشب می تونم از اینجا برم.» شارون با تنبلی می گوید: «آها، آره.» بعد، تکه ای موهای طلایی رنگش را دور انگشتش می پیچید. «من همچین چیزی گفتم؟ نه؟» من و جونا با نگرانی به هم نگاه می کنیم. گردا دست هایش را به کمرش می زند. «بله، تو گفتی.» «شاید ... ولی این مال قبل بود.» گردا می پرسد: «قبل از چی؟» حس بدی دارم. شارون سینی غذا را روی زمین می گذارد و لبخند می زند. «قبل از اینکه دوستات رو بیارم تا باهم بازی کنین.» گردا به من و جونا نگاه می کند و می گوید: «ولی اونا هم می خوان با من بیان.» شارون طوری می خندد که انگار خنده دار ترین جوک عمرش را شنیده. «فکر کردین می ذارم همه تون با هم فرار کنین؟ دیوونه شدین؟ من نمی تونم بذارم همه تون برین.» می گویم: «چرا نمی تونی؟» «مادر عصبانی می شه. من نمی تونم این جوری از دستوراتش سرپیچی کنم. گروهمون هیچ وقت من رو نمی بخشه.» شارون مکثی می کند و بعد ادامه می دهد: «ببخشید ... ولی شما سه تا می تونین خیلی به مامانم توی دزدی از جاهای جدید کمک کنین؛ مثلا دزدی از مدرسه ها. مامانم یه نقشه هایی داره. گردا ... تو هم که حالا دیگه تنها نیستی و دوتا دوست داری.» رالف می گوید: «هی، پس من چغندر قند بودم؟ کسی اینجا تنها نبود.» گردا می گوید: «تنها بودن یا نبودن من مسئله نیست. من مأموریت دارم. باید کای رو نجات بدم.» شارون می گوید« چرا این آقای کای این قدر برات مهمه؟ نکنه عاشقشی و می خوای باهاش عروسی کنی؟» گردا به شارون خیره می شود؛  محض اطلاعتون، من فقط دوازده سالمه. به این زودی ها عروسی نمی کنم. ولی کای بهترین دوست منه و من خیلی دوستش دارم. باید پیداش کنم.» بعد هم اشک از چشم هایش سرازیر می شود. بلند می شوم و دستم را دور شانه گردا می اندازم. به شارون می گویم: «من و جونا هم باید بریم. باید گربه ی کوچولومون رو نجات بدیم و برگردیم خونه.» جونا می گوید: «بله، طبق ساعت من، الان تو خونه تقریبا ساعت سه صبحه. ما باید راه بیفتیم.» شارون نگاه مرموزی به جونا می اندازد. «تو که گفتی ساعتت خرابه.» جونا سرخ می شود و ساعتش را پشتش قایم می کند. «آها، آره. بی خیال. چیزه ... ساعت؟ کدوم ساعت؟ من که ساعت ندارم.» شارون با عصبانیت می گوید: «دروغگوی کوچولو. شما دوتا باید قدردان ما باشین. داشتین غرق می شدین که نجاتتون دادیم. مادر بهتون سرپناهی برای زندگی کردن داده.» می گویم: «ولی اون ما رو توی زیرزمین حبس کرده و می خواد از ما سوءاستفاده کنه تا از آدم ها دزدی کنه.» شارون با بی تفاوتی می گوید:«بالاخره باید خرج خوردوخوراکمون رو در بیاریم.» گردا صورتش را با دست هایش می پوشاند. «مامانت خیلی زن بدیه.» ...  

• در فهرست کتاب های پر فروش
• نویسنده: سارا ملانسکی
• مترجم: سارا فرازی
• انتشارات: پرتقال