loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شاهزاده سیاه پوش 3 (خرگوش های بزخور)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
119,000 تومان
* تنها 2 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب خرگوش های بز خور سومین جلد از مجموعه‌ی شاهزاده سیاه پوش اثر شنون هِیل و دین هِیل با ترجمه‌ی شیدا رنجبر توسط انتشارات پرتقال به چاپ‌رسیده است.

یک روز صبح که شاهزاده ماگنولیا همراه اسبش نَفَس طلا برای خوردن صبحانه با شاهزاده گل عطسه راهی قهوه خانه‌ی دهکده بودند، ناگهان انگشتر جواهر نشان ماگنولیا زنگ می خورد، زنگ خطر هیولا! شاهزاده به نفس طلا می گوید که با سرعت به طرف غار مخفی برود. وقتی از داخل غار عبور می کردند، تا رسیدن به آن طرف غار کم کم تبدیل به شاهزاده سیاه پوش و اسبش مشکی شدند. آنها با دیدن دافِ بزچران متوجه شدند که چراگاه بزها مورد حمله‌ قرار گرفته است، وقتی به چراگاه رسیدند با تعداد زیادی خرگوش مواجه شدند که از نظر شاهزاده سیاهپوش با مزه بودند و هیچ شباهتی به هیولا  نداشتند. آن ها از سوراخی که روی زمین و در سقف سرزمین هیولاها وجود داشت وارد چراگاه شده و داشتند تمام علف های چراگاه را می خوردند وقتی علف ها تمام شد، درخت ها را هم خوردند بعد از درخت ها نوبت بزها شده بود. یکی از خرگوش ها شاخ بزی را گاز زد و خورد. شاهزاده سیاهپوش وقتی با این وضعیت روبرو شد، به این نتیجه رسید که حرف داف بزچران در مورد هیولا بودن خرگوش ها درست است. اما حالا باید چگونه این همه خرگوش را از سرزمین بزها دور کرده و به سرزمین هیولاها برگرداند؟

 

 

برشی از متن کتاب


داف ناراحت گفت: "شاهزاده سیاه پوش، باید جلوی این هیولاها را بگیری!" بعد موهایش را چنگ زد و از عصبانیت هی راه رفت. شاهزاده سیاه پوش گفت: "مطمئنی از سرزمین هیولا ها آمده‌اند؟" داف گفت: "بله! خودم دیدم از سوراخ بیرون پریدند." شاهزاده سیاه پوش گفت: "بیچاره ها. حتماً از دست هیولا ها فرار کرده‌اند. باید جای امنی نگه شان داریم." درست همان موقع، پنجه‌ای چنگال دار از سوراخ بیرون آمد. دنبال پنجه‌ی اول، هشت تای دیگر هم آمدند. یک هیولای غول پیکر نُه پنجه‌ای با آب دهان آویزان از سوراخ بیرون آمد. هیولا روی چند دستش ایستاد. آرواره هایش را باز کرد و گفت: "غرررررر!" خرگوش ها از خوردن دست کشیدند. به هیولا نگاه کردند. هیولا خواست دوباره بگوید: "غرررررر!" ولی تا چشمش به خرگوش ها افتاد، فقط گفت: "غرررر!" بینی خرگوش ها تکان تکان خورد. هیولای نه پنجه‌ای شیرجه زد توی سوراخ. خرگوش ها دوباره مشغول خوردن شدند. داف گفت: "دیدی این هیولای غول پیکر نه پنجه‌ای با آن آب دهان آویزانش از خرگوش ها ترسید؟!" شاهزاده سیاه پوش گفت: "غیر ممکن است. خرگوش ها که ترسناک نیستند." یکی از خرگوش ها را بغل کرد ولی یک دفعه دید به جای یکی، سه تا پریدند بغلش. شاهزاده گفت: "اِم... به نظرت این خرگوش ها از قبل بیشتر نشده اند؟"   چراگاه دیگر سبز نبود. خرگوش‌ها تقریبا تمام علف ها را خورده بودند. چند تا خرگوش مثل قورباغه های درختی به تنه‌ی درخت بلوط بزرگ چسبیده بودند. داف گفت: "درخت را هم دارند می خورند!" شاهزاده سیاه پوش گفت: "البته که نه. خرگوش ها که درخت نمی خورند." خرگوش های بیشتری پریدند روی تنه‌ی درخت. چند تا هم رفتند روی شاخه ها. چند ثانیه بعد، درخت ناپدید شد. خرگوش ها لب هایشان را لیس زدند. داف گفت: "درخت را خوردند! تمام درخت را خوردند!" شاهزاده سیاه پوش متوجه نشد. داشت با خرگوش هایی که بغلش بودند سر و کله می زد. حالا تعدادشان شش تا شده بود. خرگوش‌ها پریدند پشت بزها و پشم بز ها را گاز زدند...    

(در فهرست کتاب های پرفروش) نویسنده: شنون هیل - دین هیل مترجم: شیدا رنجبر انتشارات: پرتقال  

 


شنون هیل


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شاهزاده سیاه پوش 3 (خرگوش های بزخور)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل