loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سیرک مرگبار (ماجراهای بچه های بد شانس 9)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
48,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب سیرک مرگبار جلد نهم از مجموعه ی ماجراهای بچه های بد شانس اثر لمونی اسنیکت با ترجمه ی رضا دهقان توسط نشر ماهی به چاپ رسیده است.

بچه های یتیم خانواده ی بودلر متوجه می شوند که کنت الاف علاوه بر خانم اسکوالر همدستانی دارد؛ کنت الاف و همدستانش تصمیم دارند تا با طرح نقشه های شیطانی بچه ها را به قتل برسانند و به ثروت هنگفت بچه ها دست یابند؛ کنت الاف از محل مخفی شدن بچه ها مطلع شده تصمیم می گیرد که آن ها را بسوزاند؛ بچه ها موفق می شوند که از دست کنت الاف فرار کنند و خودشان را نجات دهند؛ اما چون جایی برای مخفی شدن پیدا نمی کنند مجبور می شوند که در صندوق عقب اتومبیل کنت الاف مخفی شوند؛ بچه ها در صندوق عقب اتومبیل صحبت های کنت الاف با دار و دسته اش را می شنوند و متوجه می شوند که کنت الاف برای پیدا کردن جای آن ها همیشه از زن پیشگویی که در یک سیرک کار می کند کمک می گیرد و الان هم همراه همدستانش به آن سیرک می رود تا از محل مخفی شدن بچه ها باخبر شود و به اطلاعاتی درباره آن ها دست یابد؛ وقتی کنت الاف و همدستانش به آن سیرک می رسند و به سمت چادری که زن پیشگو در آن اقامت می کند می روند بچه ها از صندوق عقب اتومبیل بیرون می آیند و به سمت چادر زن پیشگو می روند تا صحبت های کنت الاف و همدستانش را با آن زن بشنوند؛ زن پیشگو در جواب سوال های کنت الاف و همدستانش عنوان می کند که گوی بلورین قوانین خاصی دارد و در هر روز فقط به یک سوال آن ها جواب می دهد و کنت الاف و همدستانش باید چند روز در آنجا اقامت کنند تا گوی بلورین هر روز به یک سوال آن ها جواب بدهد. بچه ها متوجه می شوند که خانم پیشگو به چند نفر نیاز دارد تا در آن سیرک کار کنند. بچه ها که جایی برای مخفی شدن ندارند تصمیم می گیرند که ...

مجموعه ی ماجراهای بچه های بدشانس در سیزده جلد مختلف به چاپ رسیده و داستان بچه های یتیم خانواده ی بودلر را روایت می کند که طی یک آتش سوزی مهیب پدر و مادر خود را از دست داده و مدتی تنها و بی کس؛ و تحت نظارت دوست نزدیک و همکار پدرشان، آقای پو قرار می گیرند. پس از مرگ والدین، ثروت هنگفت آن ها به بچه ها رسیده است اما زمانی می توانند از آن استفاده کنند که ویولت، دختر بزرگ خانواده به هجده سالگی برسد. یکی از اقوام دور آن ها که کنت الاف نام دارد، می خواهد به هر ترتیبی که شده ثروت هنگفتی که به بچه ها ارث می رسد را به چنگ بیاورد. او در این راه به کارهای خطرناک و آزار دهنده ای دست زده و دردسرهای زیادی برای بچه ها به وجود می آورد.

 


برشی از متن کتاب


"هان؟" خمیازه ی هوگو نیمه کاره ماند. چشم هایش را مالید و دوباره پرسید: "هان؟ چی گفتی؟" "گفتم اون مجسمه کوچیک هایی که توی کاراوان سوغاتی فروشی به مردم می فروختیم ته کشیده. ولی این به شماها مربوط نیست." مرد دست قلابی از پشت در کاراوان این را گفت. "بجنبین، فقط یه ربع بهتون وقت میدم تا آماده شین. مردم منتظرن." "ببخشید، قربان!" خوشبختانه ویولت به موقع یادش افتاد که صدایش را کلفت کند وگرنه خرابکاری می شد. در حالی که به زحمت با کلاوس از ننوی خود پایین می آمدند ادامه داد: "شما گفتین یکی از والدین بودلرها زنده ست؟" سانی هم که زودتر از خواهر و برادرش پایین آمده بود، فقط با چشمان بهت زده نگاه می کرد و اصلا حواسش نبود صدای بچه گرگ در بیاورد. در کاراوان جیرجیرکنان باز شد و مرد دست قلابی در آستانه ی در ظاهر شد. نگاه بدگمانی به بچه ها انداخت و پرسید: "به شما عجیب الخلقه ها چه ربطی داره؟" کلاوس سریع فکر کرد و جواب داد: "خب هر کس دیگه هم روزنامه ی پانکتیلیو رو می خوند به قضیه ی اون سه تا بچه ی آدمکش علاقه مند می شد." مرد دست قلابی گفت: "خب هیچ کس باور نمی کرد کسی از اون آتیش سوزی جون سالم به در برده باشه، ولی مادام لولو توی گوی بلورینش دید که یکی از اونا زنده ست. قصه ش درازه ولی فقط اینش به من مربوطه که یه دردسر تازه شروع میشه. کنت الاف و مادام لولو صبح زود رفتند دنبال یه کار مهم و فعلا من رییس شماها هستم، پس بهتره به حرف رییس تون خوب گوش کنین. حالا بجنبین که مردم منتظرن!" سانی غرید: "گررررر!" ویولت گفت: "چابو واسه نمایش آماده ست. بقیه مون هم تا چند دقیقه دیگه آماده می شیم." مرد دست قلابی گفت: "به نفعتونه که زودتر آماده بشین." و تا آمد در را ببندد چیزی نظرش را جلب کرد. "ا، جالبه! به نظرم یکی از زخم های روی صورت تو دیگه مثل دیشب خوب دیده نمیشه." کلاوس گفت: "آخه وقتی که زخم خوب میشه دیگه زیاد جاش نمی مونه. اینم کم کم داره خوب میشه." مرد دست قلابی گفت: "بد شد. این جوری کمتر عجیب الخلقه به چشم میاین." و در را محکم بست. بچه ها صدای پای او را که از کاراوان دور می شد، شنیدند. کولت که داشت از ننو پایین می آمد و بدنش را طبق عادت پیچ و تاب می داد، گفت: "ناراحت نباشین بچه ها. منم اندازه ی شما از قلاب های این مرد می ترسم. هر وقت اون یارو الاف میاد اینجا همین وضعه." کوین که خمیازه می کشید و دست های هم زورش را کش آورده بود تا خستگی درکند، گفت: "هر چی باشه وضعش از من که بهتره. خوش به حالش که لااقل یکی از قلاب هاش قوی تر از اون یکی یه. دست های من بیچاره که عین هم هستن." کولت گفت: "منم با این دست و پای غضروفی حال و روز بهتری ندارم. خب دیگه تا دوباره صدای اون دست قلابیه در نیومده بهتره حاضر بشیم."

نویسنده: لمونی اسنیکت مترجم: رضا دهقان انتشارات: ماهی

لمونی اسنیکت


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سیرک مرگبار (ماجراهای بچه های بد شانس 9)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل