loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب رستخیز (مجموعه ی کاشوب 2)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب رستخیز دومین جلد از مجموعه ی کاشوب نوشته ی گروه نویسندگان توسط نشر اطراف به چاپ رسیده است.

کتاب رست خیز درباره ی افرادی است که برای شنیدن حماسه ی عاشورا، به تفصیل ماجرای عبور از رنج نیاز دارند. آنانی که  فکر نمی کنند در عزای حسینی  شفا می دهند یا گره باز می کنند، آن ها به طمع با خبر شدن از این غم و بی خبر شدن از عالم آمده اند. رنجی تازه، آن ها را به صاحب رنج نزدیک تر کرده ، آمده اند که بدانند مرد چه طور از مصیبت گذر کرد. این کتاب مجموعه ای از تجربه های بیست و چهار نفر است که از اتفاق هایی نوشته اند که نسبت آن ها را با رخداد سال 61 هجری تغییرداده. در کتاب رست خیز، بیست و چهار نفراز داستان تحول عمیق خود در تکیه ها و عزاداری های عاشورا نوشته اند و از تغییر دیدگاه خود نسبت به واقعه ی عاشورا سخن گفته اند که چگونه رستگاری را به زندگانی آن ها بخشیده. مجموعه ی این داستان ها به دبیری نفسیه مرشد زاده می باشد.


فهرست


پاتیل ها را لت می زنم هسته ی اندوه ساعت اسارت رکاب زدن با نوکریم شیشه ی شمر مقام مضطر مجلس ملاموسی در جاده ی آبادان جهت خواب دیدن رفتگان آتش و موی حاج آقاها دوبار نمی آیند بعد از رسول مرد کویر کجا گریه می کند سینه سرخ ها مرشد و اشقیا سیتارابین دم دیگ های سیاه للحروب رجالا نابازیگری تراژدی شخصی گوشه ی حسینی شهید شد عباس محترم یک شب خدمت نذر کردن نبض دوم کاکلی

برشی از متن کتاب


شب شد. شب تاسوعا. سه شب بود نخوابیده بودم. مهمات نبود، آب نداشتیم، خمپاره هم که کمک مون نبود.یک وضع خیلی درب و داغونی داشتیم. رفتیم سمت راست، دیدم که مهرداد فرخنده پی با یه عده از بچه ها توی تاریکی جرو بحثش شده. گفتم(( سر چی داری دعوا می کنی؟)) گفت (( اینا گرفتن خوابیدن، دشمن پشت این جاده ست.)) دیدم همون گروه عقرب می گن ((ما می خواییم بریم از اینجا ، شب این جا نمی مونیم، خطر داره)) و از این حرف ها. بعد مهرداد با اونا درگیر بود. می گفت (( برای چی می خوایید برید؟ خیانته ، خجالت بکشید. مگه نمی بینید نیرو نیست؟ اگه شما برید آبادان از دست می ره. بمونید.)) حسابی دعواشون شده بود. بعد با بچه ها صحبت کردم، دیدم بچه ها نه آب دارن نه غذا، ولی شب رو می خوان بمونن. من به مهرداد گفتم ((مهرداد، تو بچ هارو نگه دار، من برم مهمات بیارم.)) مهرداد گفت بچه های دیگه...؟ گفتم نه. هیچکس نیاد. خودم میرم. ناصر گفت منم میام. هرجا ما می رفتیم خمپاره دنبال ما بود. من توی اورکتم پر از تیر ژ3 بود و نارنجک. یعنی اگر یه دونه ترکش به من می خورد احتمال داشت که منفجر بشم. موقعی که برگشتم گفتم(( چه خبر؟)) گفت ((ما هرچی تیر داشتیم زدیم. تیر هم دیگه نداریم...))    

(بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم) نویسنده: گروه نویسندگان دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده انتشارات: اطراف


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رستخیز (مجموعه ی کاشوب 2)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل