loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب راز جنگل پیر - دینو بوتزاتی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب راز جنگل پیر نوشته ی دینو بوتزاتی با ترجمه ی بهمن فرزانه توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.

راز جنگل پیر یکی از کتاب های نویسنده معروف و معاصر ایتالیایی، دینو بوتزاتی، داستانی هیجان انگیز و اسرار آمیز است. این کتاب با جان بخشی های بسیارش از جنگلی سخن می گوید که در همه درختانش جن ها خانه دارند و حیوانات سخن می گویند. در طول داستان کم کم این جن ها و نیز بادی به نام ماتئو و دیگر عناصر سحرآمیز جنگل تا حدی تحت اختیار وارث و مالک جدید جنگل قرار می گیرند. سرهنگ که مالک این جنگل می باشد اعتقادی به سحر و جادو و جن و ...ندارد؛ اما طی داستان و اتفاقاتی که رخ می دهد به این باور می رسد که نمی تواند منکر وجود جن ها شود و توانایی آنها را نادیده بگیرد، زیرا نمی داند با نادیده گرفتن آن ها حادثه های عجیب و غریبی که پیش می آید را چگونه باید توجیه کند. هرچه در داستان پیش تر روید با خصوصیات این سرهنگ نیز بیشتر آشنا می شوید.

این فضای تخیلی ذکر شده در ادبیات ایتالیا سابقه دارد و بوتزاتی هم با مهارت از عناصر مختلف برای ساختن چنین فضایی بهره برده است. نویسنده بیان بسیار شیرینی دارد و با استفاده از ساعت و تقویم داستان خود را به واقعیت پیوند زده و سبب می گردد دیگر همه چیز را  خیالی نپندارید. در واقع او در این کتاب نه تخیل محض را در پیش گرفته است و نه به دنبال واقعیت تأثیرگذار بوده است، تخیل و واقعیت را تا حدی با هم درآمیخته است تا فضایی بسازد و داستانی را روایت کند. خواننده مجذوب همین فضا و این آمیختگی می‌شود.


برشی از متن کتاب


آن شب بنونوتو پا به بستر جدید خود گذاشته، چراغ را خاموش کرد و داشت به خواب می رفت که از روی کف زمین صدایی به گوشش رسید. قلبش به تپش افتاد. چراغ را بار دیگر روشن کرد و آن جا یک موش بسیار بزرگ دید که لنگان پیش می آمد. پای چپ جلویی اش معیوب بود. موش با صدایی نازک و تو دماغی پرسید: حالا باید چه کرد؟ چه کسی آمده و جای من را تصاحب کرده است؟ بنو نو تو ترسید و جوابی نداد. موش که خیلی به خود می بالید، مجبور شد برای او توضیحاتی بدهد. او پیر ترین موش خانه بود. رئیس تمام موش ها. گفت که سرهنگ پروکولو دوست اوست و شخصا به او اجازه داده در شب های طوفانی در آن تشک بخوابد. هوای طوفانی سخت و آزار می رساند. فقط می توانست در آن پناهگاه آرامش به دست آورد. بنونوتو گفت: ولی امشب که هوا طوفانی نیست. الان نیست، ولی به زودی می شود. هواشناسی من بسیار خوب است. اشتباه نمی کنم. به هر حال اگر حاضر نیستی تخت را به من بدهی، عیبی ندارد، آن را در اختیارت می گذارم. خودم به داخل تشک فرو می روم. فقط تو باید کمی خود را عقب بکشی وگرنه مرا زیر بدنت له می کنی. بنونوتو که سخت معذب شده بود خود را کنار کشاند و موش از سوراخی که ظاهراً قدیمی بود، داخل تشک شد. سر و صدایی برپا کرده بود. چون تشک از برگ ذرت پر شده بود. بنونوتو دو سه مرتبه به خواب رفت ولی خش خش برگ ها بیدارش کرد. موش گفت: چند روز است بی خوابی به سرم زده است. بعد هم من عادت ندارم این طور در یک گوشه تنگ بخوابم. همیشه تمام تشک را در اختیار داشته ام. این جا هر شب طوفان می شود؟ موش جواب داد: تقریباً هر شب. به سرهنگ خواهم گفت تا یک تشک دیگر برای من فراهم کند. این طوری هر دوی ما ناراحت هستیم. تو خیال می کنی عموی من تشک دیگری به تو خواهد داد؟ آره، آره، او هم در ابتدا خیلی کلافه شده بود و تهدید می کرد مرا می‌کشد. بعد با عقل و منطق به او حالی کردم، تو می دانی موررو چرا مرد؟ چون موشی را کشته بود که برادر من بود. کشتن موش ها نکبت می آورد. بدبختی می آورد. سرهنگ هم خیلی تحت تاثیر قرار گرفت. دیگر خطری جانم را تهدید نمی کند. آن شب بنونوتو پا به بستر جدید خود گذاشته، چراغ را خاموش کرد و داشت به خواب می رفت که از روی کف زمین صدایی به گوشش رسید. قلبش به تپش افتاد. چراغ را بار دیگر روشن کرد و آن جا یک موش بسیار بزرگ دید که لنگان پیش می آمد. پای چپ جلویی اش معیوب بود. موش با صدایی نازک و تو دماغی پرسید: حالا باید چه کرد؟ چه کسی آمده و جای من را تصاحب کرده است؟ بنو نو تو ترسید و جوابی نداد. موش که خیلی به خود می بالید، مجبور شد برای او توضیحاتی بدهد. او پیر ترین موش خانه بود. رئیس تمام موش ها. گفت که سرهنگ پروکولو دوست اوست و شخصا به او اجازه داده در شب های طوفانی در آن تشک بخوابد. هوای طوفانی سخت و آزار می رساند. فقط می توانست در آن پناهگاه آرامش به دست آورد. بنونوتو گفت: ولی امشب که هوا طوفانی نیست. الان نیست، ولی به زودی می شود. هواشناسی من بسیار خوب است. اشتباه نمی کنم. به هر حال اگر حاضر نیستی تخت را به من بدهی، عیبی ندارد، آن را در اختیارت می گذارم. خودم به داخل تشک فرو می روم. فقط تو باید کمی خود را عقب بکشی وگرنه مرا زیر بدنت له می کنی. بنونوتو که سخت معذب شده بود خود را کنار کشاند و موش از سوراخی که ظاهراً قدیمی بود، داخل تشک شد. سر و صدایی برپا کرده بود. چون تشک از برگ ذرت پر شده بود. بنونوتو دو سه مرتبه به خواب رفت ولی خش خش برگ ها بیدارش کرد. موش گفت: چند روز است بی خوابی به سرم زده است. بعد هم من عادت ندارم این طور در یک گوشه تنگ بخوابم. همیشه تمام تشک را در اختیار داشته ام. این جا هر شب طوفان می شود؟ موش جواب داد: تقریباً هر شب. به سرهنگ خواهم گفت تا یک تشک دیگر برای من فراهم کند. این طوری هر دوی ما ناراحت هستیم. تو خیال می کنی عموی من تشک دیگری به تو خواهد داد؟ آره، آره، او هم در ابتدا خیلی کلافه شده بود و تهدید می کرد مرا می‌کشد. بعد با عقل و منطق به او حالی کردم، تو می دانی موررو چرا مرد؟ چون موشی را کشته بود که برادر من بود. کشتن موش ها نکبت می آورد. بدبختی می آورد. سرهنگ هم خیلی تحت تاثیر قرار گرفت. دیگر خطری جانم را تهدید نمی کند.

نویسنده: دینو بوتزاتی مترجم: بهمن فرزانه انتشارات: ثالث

مشخصات


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب راز جنگل پیر - دینو بوتزاتی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل