loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب داشتم نقش دیو را بازی می‌کردم!

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره کتاب داشتم نقش دیو را بازی می‌کردم!

کتاب، روایت گرداستان " دیو و دلبر " از زبان دیو است. شاهزاده " المر " بسیار خجالتی بود طوری که نمی توانست از پشت تلفن هم با کسی حرف بزند و اگر صدای دختری را می شنید، دست و پایش را گم می کرد. روزی توی روزنامه یک آگهی دید، آزمایش صدا برای بازی در نمایش " سه بز نر خشن "، همان موقع به خودش گفت خجالتی بودن دیگر بس است و تصمیم گرفت خجالت را کنار بگذارد و هنر پیشه شود. او دلش می خواست نقش اول را بازی کند. نقش یک دیو بدجنس که زیر یک پل زندگی می کرد.

او زوزه می کشید، فش فش می کرد، مسواک می زد، غرش می کرد و موقع غذا خوردن با چنگال توی هوا شمشیر بازی می کرد. شب امتحان آنقدر در نقشش فرو رفته بود که متوجه نشد کسی آستینش را می کشد. بعد نگاه کرد و دید پیرزنی از او خوراکی می خواست. او نعره کشید کمکت نمی کنم، از اینجا برو؛ بعد یادش افتاد که دیو واقعی نیست و به پیر زن گفت، وای ببخشید ولی, دیگر دیر شده بود. پیر زن به یک پری بدجنس تبدیل شده بود و او را که مثل یک دیو رفتار کرده بود تبدیل به یک دیو واقعی کرد.

او به دیو گفت جادویت وقتی باطل می شود که دختری عاشقت شود. دیو بیهوش شد و وقتی به هوش آمد دید تک و تنها در قصری وسط جنگل است و قیافه اش زشت و وحشتناک شده است و دیگر کسی را ندارد تا با او حرف بزند. او برای وقت گذرانی، تمرین های بازیگری را از سر گرفت و توی باغ برای پرنده ها و پروانه ها یک نفره اجرا کرد.

در یک شب طوفانی زندگی دیو تغییر کرد و مردی که راهش را گم کرده بود به قصر آمد. او خودش را مخفی کرد ولی بدون این که دیده شود همه چیز را برای استراحت مرد آماده کرد. صبح روز بعد، وقتی آن مرد می خواست برود، از توی باغ یک شاخه گل سرخ چید. و دیو با خودش فکر کرد که شاید بتواند با حیله ای او را دوباره به قصر بکشاند.....

برشی از کتاب داشتم نقش دیو را بازی می‌کردم!

جوان تر که بودم، خیلی خجالتی بودم.

آن قدر خجالتی که حتی جواب تلفن را نمی دادم.

و اگر از پشت تلفن صدای دختری را می شنیدم، دست و پایم را حسابی گم می کردم.

روزی، توی روزنامه یک آگهی دیدم.

آزمایش صدا برای بازی در نمایش "سه بز نر خشن"

همان موقع، به خودم گفتم خجالتی بودن دیگر بس است و تصمیم گرفتم خجالت را بگذارم کنار و هنر پیشه بشوم!

البته دلم می خواست بهترین نقش نمایش را بازی کنم، نقش دیو بدجنسی که زیر پل زندگی می کرد. پس حسابی تمرین کردم.

زوزه می کشیدم و فش فش می کردم.

مسواک که می زدم، غرش می کردم.

موقع غذا خوردن، با چنگالم توی هوا شمشیر بازی می کردم.

شب آزمایش صدا، فکرم آن قدر مشغول بود و در نقش دیو فرو رفته بودم که اولش متوجه نشدم کسی آستینم را می کشد.

بعد که نگاه کردم، پیر زنی را دیدم که از من خوراکی می خواست.

نعره کشیدم: "نه! کمکت نمی کنم! برو ببینم!"

بعد یادم افتاد که من دیو واقعی نیستم.

به پیرزن گفتم: "ای وای، ببخشید، من فقط داشتم..."

اما دیگر دیر شده بود.

درست جلوی چشم هایم، آن پیر زن تبدیل به یم پری بدجنس شد. پری بد جنس فریاد کشید: "حالت که مثل دیو رفتار می کنی، پس دیو باش!"

گفتم: "ولی متوجه نیستید..."

پری بدجنس گفت: " فقط یک راه برای باطل کردن این طلسم وجود دارد. باید با همین قیافه ای که داری، دختری عاشقت بشود!"

بعد با لحن مسخره ای گفت:

"البته به همین خیال باش!"....

کتاب راست می‌گویم، داشتم نقش دیو را بازی می‌کردم! از مجموعه‌ی حالا داستان را من تعریف می‌کنم نوشته‌ی نانسی لوئین و ترجمه‌ی محبوبه نجف خانی توسط انتشارات گیسا به چاپ رسیده است.

 



  • مجموعه‌ی حالا داستان را من تعریف می‌کنم
  • داستان دیو و دلبر از زبان دیو
  • نویسنده: نانسی لوئین
  • تصویرگر: کریستین برنادینی
  • مترجم: محبوبه نجف‌خانی
  • انتشارات: گیسا

نانسی لوئین


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب داشتم نقش دیو را بازی می‌کردم!" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل