loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب حسرت نمی خوریم - باربارا دمیک

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب حسرت نمی خوریم نوشته ی باربارا دمیک با ترجمه ی زینب کاظم خواه توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.

این کتاب به شرح زندگی غم انگیز و اسف بار مردم کره ی شمالی می پردازد؛ مردمی که تحت سلطه ی قوانین سفت و سخت دولت قرار گرفته، علی رغم تمام مخالفت ها و نارضایتی ها از سیستم های حکومتی، جهت حفظ جان خود و خانواده های شان، در ظاهر، کیم جونگ ایل و کیم جونگ اون - رهبر سابق و کنونی کره ی شمالی - را هم چون خدا ستایش می کنند. "باربارا دمیک"، روزنامه نگار لس آنجلس تایمز، کتاب حاضر را بر اساس گفتگوهای صورت پذیرفته ی خود با عده ای از مردم کره ی شمالی که هم اکنون از وطن خویش گریخته یا در کره ی جنوبی اقامت دارند، به رشته ی تحریر درآورده است و در طی محتوای آن، از جزئیات زندگی چند تن از این افراد، سخن گفته، از حقایقی تکان دهنده، غیر قابل باور و دردناک پرده برمی دارد.

به عنوان مثال در بخش اول کتاب، همراه با دمیک به "سوون"، یکی از شهرهای کره جنوبی در 35 کیلومتری شهر سئول، به ملاقات زنی سی و یک ساله به نام "می – ران" می رویم؛ زنی که در سن بیست و شش سالگی همراه با خانواده ی خویش، به طور مخفیانه از سرزمین پدری اش خارج شده، به کره ی جنوبی پناه آورده است تا زندگی آزادانه ای را برای خود بسازد. وی قبل از مهاجرت به عنوان معلم کودکستان، در یکی از مدارس کره ی شمالی به خدمت می پرداخت. بنابراین نویسنده از می – ران می خواهد تا درباره ی چگونگی سیستم آموزشی و هم چنین زندگی شخصی خود و وضعیت هم وطنانش در این کشور سخن بگوید و با توصیف چهره ی واقعی دولتمردان کره ی شمالی و قوانین عجیب و غیرقابل باور حاکم بر این سرزمین، جهانیان را از سرنوشت دردناک مردم کره ی شمالی مطلع سازد.


فهرست


مقدمه فصل 1: گرفتن دست ها در تاریکی فصل 2: خون ناخالص فصل 3: معتقدان واقعی فصل 4: محو شدن در تاریکی فصل 5: افسانه ی ویکتوریایی فصل 6: غروب خداوند فصل 7: دو بطری آبجو برای تزریق به شما فصل 8: آکاردئون و تخته سیاه فصل 9: خوبان زودتر می میرند فصل 10: مادران نوآوری فصل 11: چلچله های آواره فصل 12: بی نظمی خوشایند فصل 13: قورباغه ها در چاه فصل 14: رودخانه فصل 15: ظهور عیسی مسیح فصل 16: مبادله ی پرندگان فصل 17: چشم هایت را باز کن، دهانت را ببند فصل 18: سرزمین موعود فصل 19: غریبه ها در سرزمین پدری فصل 20: تجدید دیدار فصل 21: انتظار

برشی از متن کتاب


ظهور عیسی مسیح در دانشگاه پیونگ یانگ، جون – سونگ تا بازگشت به خانه برای ارتباط یا دوستان و خانواده اش به سیستم نامنظم پستی وابسته بود. او به غیر از می – ران به چند نفر دیگر هم نامه می نوشت. مادرش اطلاعاتی درباره ی سگ هایش برایش می نوشت. پدرش او را ترغیب به بیش تر درس خواندن می کرد و نامه اش را برای رضایت سانسورچی ها که ممکن بود بخوانند با این جمله تمام می کرد: «برای خاطر کیم ایل سونگ و حزب کارگر که به تو خیلی چیزها داده است.» در طول ماه ها زمستان سخت، وقتی این گمان وجود داشت که کارمندان راه آهن برای گرم شدن نامه ها را می سوزانند، جون سونگ ماه ها بدون نامه سر کرد. بنابراین وقتی چند نامه اش به می ران بدون جواب می ماند نگران نمی شد. وقتی اکتبر و بعد از آن نوامبر گذشت و دسامبر هم خبری از او نشد، نگران شد. وقتی برای تعطیلات زمستانی به چونگ جین رسید، خودش را آماده کرد با لحنی بی تقاوت از برادرش بپرسد آیا می ران را آن دور و اطراف ندیده است؟ اما برادرش از دهانش پرید: «اون رفته!» جون سونگ نمی توانست چیزی را که می شنید باور کند. «رفته؟ کجا رفته؟» او نشانه ای از این که می ران قصد سفر داشته باشد را ندیده بود. گرچه فکر می کرد در طول تابستان نامه های او قدری سرد شده بودند که دلیلش را این می دانست که می ران از بی میلی او به دادن قول ازدواج دلگیر بود، اما همیشه هر کاری را که می خواست بکند با او در میان می گذاشت، این طور نبود؟ نمی توانست باور کند که بدون هیچ حرفی آن جا را ترک کرده باشد. او به برادرش برای گرفتن بیش تر اطلاعات فشار آورد. چیزی که برادرش می دانست این بود: «همه ی اونا رفتن. شایعه ست که اونا به کره ی جنوبی رفتن.» او برای تحقیق پیش همسایه های می ران رفت. ابتدا آن دور و ور چرخید تا نظارت کند؛ نمی توانست بیش تر از آن نزدیک شود. چیزی معده اش را چنگ می زد؛ می توانست ضربات تند گردنش را حس کند. چند روز بعد برگشت. به همان جایی رفت که سال ها با می ران مخفیانه قرار می گذاشت و انتظارش را می کشید. به چشم خودش دید: خانواده ای دیگر خانه شان را ترک کردند. در طول تعطیلات و دیدارهای گاه گاهی اش از خانه، دوباره به همان خانه برمی گشت. اما اطلاعات بیش تری نبود – هیچ کس چیز بیش تری از شایعات نمی دانست – و تنها احساس پشیمانی می کرد. چه کار احمقانه ای کرده بود. از خودش متنفر بود؛ او کاملا در تصمیم گیری دو دل بود، آن قدر هر اقدامی را سبک سنگین می کرد تا این که خیلی دیر می شد. آن قدر طول کشید تا از می ران بخواهد با او ازدواج کند که او گذاشت و رفت. در واقع می خواست از می ران بخواهد با او به کره ی جنوبی فرار کند. اما شجاعت چنین درخواستی را نداشت ...

(زندگی در کره شمالی) نویسنده: باربارا دمیک مترجم: زینب کاظم خواه انتشارات: ثالث

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 4
  • سال انتشار 1397
  • تعداد صفحه 440
  • انتشارات ثالث

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب حسرت نمی خوریم - باربارا دمیک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل