loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بزی پرستار و شیر فراری - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب بزی پرستار و شیر فراری نوشته ی آرو ایو اسپرات و ترجمه ی معصومه رستم زاد توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.

بزی پرستار و بچه ها مشغول درست کردن کیک هفت طبقه هستند. ناگهان آقای گرین، پدر بچه ها سراسیمه و با عجله به خانه می آید. بلافاصله به اتاقش می رود و در را قفل می کند. او جیغ زنان به همه می گوید: "خبری همه جا پیچیده. هیچ جا امن نیست. باید قایم شویم." بزی پرستار، بوریس، خرس مهربانی که دوست بزی است و بچه ها برای شنیدن خبر تلویزیون را روشن می کنند. گوینده اخبار اعلام می کند: "ماده شیر بزرگی صبح زود در حال راه رفتن در مرکز خریدی دیده شده، تا وقتی حیوان اسیر شود لازم است که شهروندان خونسردی خود را حفظ کنند و از خانه هایشان بیرون نیایند." تلویزیون تصویر پای عقبی پرموی شیر را در کتابخانه محلی شهر نشان می دهد. بزی پرستار و بوریس احساس می کنند که او را می شناسند. جاسپر، رام کننده ی شیرهای سیرک می داند که سارابزی به عنوان پرستار در منزل آقای گرین کار می کند. او می داند که شیر فراری، بزی پرستار و بوریس در سیرک دوستان صمیمی بودند. جاسپر می گوید که شیر فراری نامه ای گذاشته و نوشته که فرار کرده و به باغ وحش حیوانات خانگی در تانزانیا رفته است. بزی پرستار، بوریس و بچه ها برای پیدا کردن شیر به شهر می روند...

بز زیبایی به نام سارا از یک سیرک که در آن با حیوانات بدرفتاری می شود فرار می کند و بعد از مدتی سرگردانی در یک خانه به عنوان پرستار استخدام می شود. توانایی خاصی در درست کردن کیک شکلاتی دارد و دلش برای شکلات و شیرینی پر می زند. مهارت دیگر او پرش از روی توپ است. بوریس، خرس روس و احساساتی در سیرک با سارا پیوند خواهر برادری بسته و بعد از فرار بزی به دنبال او به خانه آقای گرین که بزی پرستار آنجا کار می کند می آید. بزی پرستار به بازی با بچه ها علاقه زیادی دارد و بچه ها هم عاشق او شده و با او شادترین و هیجان انگیزترین دوران زندگی خود را سپری می کنند اما پدر بچه ها راضی نیست که یک بز از بچه ها نگهداری کند. او می کوشد تا با طرح نقشه ای از شر این بز خلاص شود و ...


فهرست


بزی پرستار و دانش آموز خارجی بزی پرستار به نگهبانان محله ملحق می شود بزی پرستار و ج و ص بزی پرستار بازیگر می شود بزی پرستار و شیر فراری بزی پرستار به تیم اسکی ملحق می شود بزی پرستار: زندگی نامه بوریس و افتضاح به بار آمده در نمایش بزی پرستار و غرفه کیک بزی پرستار و صدای ترسناک بزی پرستار و مدرسه شبانه روزی وحشتناک

برشی از متن کتاب


بزی پرستار و بچه ها دور میز ناهارخوری نشسته بودند و داشتند صبحانه می خوردند که آقای گرین با نامه ای توی دستش وارد شد. او بی ادبانه نامه را انداخت جلو بزی پرستار و غرغرکنان گفت: "این مال توست." بزی پرستار گفت: "از طرف چه کسی است؟ خدا کند از طرف دولت نباشد. یکسره بهم التماس می کنند تا ابرجاسوس بین المللی شان بشوم، من هم که وقت ندارم. دسیسه های بین المللی یک روز تعطیل نمی کنند تا آدم بتواند جوانی و زودرنجی را ببیند، اما من کارم را تعطیل می کنم." بزی پرستار به محض این که پاکت نامه را پاره کرد تعجب کرد و با صدای بلند گفت: "یا کیک اسفنجی!!!" درک پرسید: "چی شده؟" مایکل پرسید: "اگر بخواهی ابرجاسوس بشوی می شود ما هم باهات بیاییم؟" بزی پرستار توضیح داد: "نه بهتر از آن است. نامه از طرف شهردار است. امروز صبح توی تالار شهر از ساعت هشت و چهل و شش دقیقه تا هشت و پنجاه و دو دقیقه شکلات مجانی می دهند." سامانتا گفت: "چه ساعت بدی." بزی پرستار اعلام کرد: "ما کی هستیم که درباره شکلات مجانی نظر بدهیم؟ باید برویم." درک با سرش اشاره معنی داری به پدرش کرد تا به بزی پرستار یادآوری کند آقای گرین هنوز آن جا سر میز نشسته و گفت: "ما که باید برویم مدرسه." بزی پرستار گفت: "اه، ممکن است پدرتان اجازه بدهد امروز مدرسه نروید؟" بزی پرستار می دانست اصلا چنین شانسی ندارند، اما فکر کرد ارزش پرسیدن دارد، شاید اتفاقی مغز آقای گرین از کار بیفتد و موافقت کند. آقای گرین، بدون این که به خودش زحمت بدهد و روزنامه را از جلو صورتش کنار بکشد، غرغرکنان گفت: "اجازه نمی دهم." سامانتا گفت: "اشکال ندارد. تو برو بزی پرستار. وقتی برگشتی برایمان تعریف کن چی شد." مایکل پیشنهاد داد: "چمدان هم ببر. این طوری کلی شکلات می توانی بیاوری خانه." بزی پرستار حرف او را تایید کرد و گفت: "چه فکر خوبی. خب، حالا ساعت چند است؟" همه چرخیدند تا به ساعت دیواری نگاه کنند. ساعت 8:39 دقیقه بود. بزی پرستار گفت: "اه خدای من. نمی دانم چطور شما را با سرویس مدرسه راهی کنم و خودم هم سر وقت برسم تالار شهر." آقای گرین گفت: "من بچه ها را راهی می کنم." بزی پرستار و بچه ها چرخیدند و مات و مبهوت به او نگاه کردند. البته به پشت روزنامه خیره نگاه کردند چون هنوز روزنامه را کنار نگذاشته بود. بزی پرستار پرسید: "تو چی کار می ک...؟" درک دستش را گرفت و گفت: "بزی پرستار، چیزی نپرس. از فرصت استفاده کن. بزرگ ترین چمدان توی خانه را پیدا کن و مثل برق و باد برو!" لازم نبود یک چیز را دو بار به بزی پرستار بگویند. در کمتر از سه ثانیه، با چمدان بزرگ سیرکش، یک چمدان غول پیکر دیگر و بزرگ ترین ظرف فریزری توی آشپزخانه از خانه رفت بیرون و با عجله به طرف انتهای خیابان دوید. بزی پرستار بیست دقیقه بعد برگشت، اما اصلا بز خوشحالی نبود. او، به جای این که با عجله بدود، کشان کشان راه می رفت، و به جای این که چمدان ها و ظرفش را بگیرد توی دستش و بیاورد آن ها را روی زمین می کشید.

نویسنده: آر. ای. اسپرات مترجم: معصومه رستم زاد انتشارات: آفرینگان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بزی پرستار و شیر فراری - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل