loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب با ما تمام می شود - ایران بان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب با ما تمام می شود نوشته ی کالین هوود و ترجمه ی مریم رفیعی توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.

این کتاب روایتگر داستانی رویایی و عاشقانه است. اما نه عاشقانه ای که با آشنایی دختر و پسری شروع شود و با ازدواج آن ها خاتمه یابد. داستانی سرشار از عشق، لذت، محبت، واقعی و بسیار پیچیده. شاید بهتر باشد به خواست نویسنده، این کتاب بدون پیش زمینه ای قبلی خوانده شود ولی داستانی به این حیرت آوری که میان آنچه ما احساس می کنیم و چیزی که واقعاً رخ می دهد، قطعاً باید جرقه داشته باشد تا با روشن شدنش ما را درون خود فرو ببرد. امشب اولین شبیست که ” لیلی بلوم ” بیست و سه ساله با موهای قرمز و پوستی روشن، پدر خود را از دست داده و روز سختی را پشت سر گذاشته است. او در مراسم خواندن مدیحه برای پدرش افتضاحی باور نکردنی بار آورده بود. البته دلایل خاص خودش را هم داشته. پدر او شهردار شهرشان یعنی شهر ” پلتورا ” هیچ خصوصیات خوبی نداشت که لیلی بتواند از آن ها صحبت کند برای همین هم ترجیح داده بود سکوت کند و باعث آبرو ریزی خانواده نشود. پدری که هیچ گاه دست از کتک زدن همسرش بر نمیداشت لایق همچنین مراسمی بود. حالا لیلی به ” بوستون ” شهری که در آنجا دانشجو بود و شاغل شده و خانه و زندگی دارد برگشته و در بالا پشت بام ساختمانی بزرگ در حال دور ریختن تمام افکارش می باشد که با ورود مردی درشت هیکل و عصبی به پشت بام رشته ی افکارش در هم می ریزد. کمی در سکوت صبر می کند شاید آن مرد جوان برگردد و مزاحمتی برای او ایجاد نکند. اما وقتی که آن مرد تمام حرص خود را روی صندلی ای بیچاره خالی می کند و مشغول دود کردن سیگاری می شود ناگهان با لیلی چشم در چشم می شوند.

در ظاهر آن مرد، بازوهای ورزشکاری، مدل مو های دویست دلاری و لباسی مارک دار از همه بیشتر به چشمان لیلی می آمد و وقتی که آن مرد نام لیلی را پرسید و خواهش کرد که از لبه ی پشت بام کنار بیایید، اولین صحبت های شان شروع شد. لیلی نامش را گفت و سعی کرد بداند مرد برای چه عصبانی بود و به این جا آمده و فهمید با مردی به اسم ” رایل ” که یک جراح مغز و اعصاب است و خواهرش صاحب یک طبقه از ساختمانیست که حالا روی بالا پشت بامش هستند حرف می زند و دلیل ناراحتیش از دست داد پسری پنج ساله در عمل جراحی چند ساعت پیشش بوده. کم کم که هر دوی آنان حالشان بهتر شد از آرزو هایشان برای همدیگر گفتند و به ظاهر می رسید که رایل فردی خود خواه و موفقیت طلب است. او در همان دیدار ناگهانی از لیلی خوشش آمده بود و خواستار رابطه ای یک شبه شد. اما لیلی دختری نبود که این رابطه ها را بپذیر و همیشه به دنبال نیمه ی گمشده ی خودش می گشت. یک بار هم عاشق پسری بی خانمان شد که پدرش مانعشان شد و بعد از آن، رایل تنها مردی بود که به لیلی پیشنهاد می داد و دیگر صحبتشان به پایان رسید و رایل آن جا را ترک کرد. ولی برای لیلی همه چی به سادگی یک صحبت کردن نبود. چیزی در دل و افکارش نسبت به رایل تکان خورده بود و در کنار حسی که پیدا کرده بود دوست داشت مانند رایل موفقیت طلب باشد و به یکی از آرزو های کودکیش یعنی راه اندازی یک گل فروشی دست پیدا کند. برای همین هم تمامی ارثی که از پدر برایش رسیده بود را خرج خرید ساختمانی برای گل فروشی کرد و از آن جایی هم که مادرش در پلوترا تنها مانده بود به بوستون مهاجرت کرد تا دیگر کنار دخترش باشد.

در همان روز اول راه اندازی مغازه، ورود دختری با ظاهری شیک توجه لیلی را جلب کرد. دختر خودش را ” آلیسا ” معرفی کرد و برای استخدام به آن جا آمده بود. حتی حاضر بود در قبال کاری که می کند هیچ حقوقی هم دریافت نکند و کارش جزوی از سرگرمی اش باشد. لیلی بدون آن که بداند آلیسا همان خواهر رایل است او را استخدام کرد و با شروع به کار کردن ناگهان پای لیلی آسیب دید و آلیسا از برادرش درخواست کمک کرد و با آمدن رایل، دومین ملاقات بین آن دو پیش آمد. رایل همان طور که در حال معاینه ی پای آسیب دیده ی لیلی بود باز هم از او تقاضای شروع رابطه ای کوتاه را کرد و دوباره درخواستش از طرف لیلی رد شد. این رویا رویی با رایل دقیقا در روز هایی اتفاق می افتاد که لیلی می خواست فراموششان کند. شب مرگ پدرش. اولین روز تحقق یافتن آرزویش با پایی آسیب دیده و در طی مدتی طولانی، رایل رفت و آمد های خود را قطع نکرد و در روز بازگشایی گل فروشی، یک بغل گل برای لیلی ارسال کرد و مدتی بعد به خانه ی لیلی آمد تا او را به یک شب گردی ساده دعوت کند و در نهایت در شب تولد آلیسا از آن جایی که فهمید لیلی هم بهش علاقه مند شده، موفق شد تا جوابی مثبت از لیلی بگیرد و مدتی به طور آزمایشی با لیلی در ارتباط باشد تا بدانند چه جایگاهی در زندگی هم پیدا خواهند کرد و این شروع یک داستانی عاشقانه و پر فراز و نشیب برای آن هاست. اما همه چیز هم به این سادگی پیش نرفت و نمی رود. روز اول پس از پایان تولد، آلیسا می خواهد حقیقتی درباره ی برادرش رایل به لیلی بگوید که..‌.

 


برشی از متن کتاب


لوسی می گوید: باید باهات حرف بزنم. روی کاناپه نشسته است و رد ریمل روی گونه هایش دیده می شود. لعنتی. کیفم را روی زمین می اندازم و به سمت او می دوم. به محض اینکه کنارش می نشینم، زیر گریه می زند. چی شده؟ با الکس به هم زدی؟ سرش را تکان می دهد و بعد من واقعا هول می کنم. خواهش می کنم نگو سرطان داری دستش را می گیرم و آن وقت است که چیزی را که باید، می بینم. لوسی! نامزد کردی! به نشانه ی تایید سرتکان می دهد. متاسفم. می دونم شش ماه از رهن خونه مونده، ولی ازم خواسته باهاش زندگی کنم. یک دقیقه به او خیره می شوم واسه همین داره گریه می کنه؟ چون می خواد از زیر پرداخت رهن شونه خالی کنه؟ یک دستمال کاغذی بر می دارد و چشم هایش را خشک می کند. خیلی ناراحتم، لیلی، اینجا تنهای تنها می مونی. من دارم می رم و تو هیج کسو نداری! چی؟!!! لوسی؟ اوم... مشکلی پیش نمیاد بهت قول می دم. با امیدواری نگاهم می کند. واقعا؟ چرا همچین تصوری ازم داره؟ دوباره سرم را تکان می دهم. آره. عصبانی نیستم. خیلی برات خوشحالم. بازوهایش را دور من حلقه می کند و در آغوشم می گیرد. اوه، ممنونم، لیلی؟ وسط گریه هایش می خندد. وقتی رهایم می کند، از جا می پرد و می گوید: باید برم به الکس بگم! همش می ترسید نذاری وسط پرداخت رهن خونه ول کنم برم! کیف و کفش هایش را بر می دارد و از در ورودی خارج می شود. روی کاناپه دراز می کشم و به سقف خیره می شوم. برام نقش بازی کرد؛ با صدای بلند می خندم، چون تا این لحظه خودم هم نمی دانستم چقدر انتظار این اتفاق را می کشیدم. کل آپارتمان برای خودِ خودم! بهتر از آن اینکه اگر زمانی تصمیم بگیرم با رایل باشم، می توانم او را به اینجا دعوت کنم. آخرین باری که با او حرف زدم موقع ترک آپارتمانش در روز شنبه بود. قرار گذاشتیم یک دوره ی آزمایشی داشته باشیم. تعهدی به یکدیگر نداده بودیم. فقط قرار گذاشتیم ببینیم آیا این رابطه چیزیست که هر دو می خواهیم یا نه. اکنون شب دوشنبه است و از اینکه تا به حال خبری از او نشده، کمی دلسرد شده ام. قبل از اینکه روز شنبه از هم جدا شویم شماره تلفنم را به او دادم، ولی قوانین پیامک دادن را نمی دانم، مخصوصا برای دوره ی آزمایشی. با این حال حاضر نیستم اول خودم پیامک بدهم. به جای آن تصمیم می گیرم وقتم را صرف نگرانی های دوران نوجوانی و الن دیجنرس کنم. حاضر نیستم گوشه ای بنشینم و منتظر یک اشاره از جانب مردی بمانم که حتی رابطه ی عاشقانه ای با او نداشته ام. ولی خدا می داند چرا تصور می کنم خواندن مطالب مربوط به مردی که اولین رابطه ی عاشقانه ام را با او داشتم، باعث می شود حواسم از مردی که با او رابطه ی عاشقانه ای نداشته ام، پرت شود. الن عزیزم، اسم جد من الیسه. من تمام عمرم فکر می کردم این واسه ی یه پیرمرد اسم خیلی باحالیه. بعد از مرگش داشتم آگهی فوتش رو می خوندم. باورت می شه الیس اسم واقعیش نبود؟ اسم واقعیش لِوی سمپسون بود، ولی من نمی دونستم. ازمادربزرگم پرسیدم اسم الیس از کجا اومده. گفت حروف اول اسمش ال و اس بوده و همه همیشه با حروف اول اسمش صداش می زدن، واسه همین بعد یه مدت بهش آوا دادن. اینجوری شد که همه عادت کردن الیس صداش بزنن. الان داشتم به اسم تو نگاه می کردم و واسه همین یادش افتادم. الن. این اسم واقعیته؟ شاید مثل جد من داری از اسم مستعار استفاده میکنی؟ ال-ان. فکر نکن حواسم بهت نیست،الن. حرف اسم شد...فکر می کنی اطلس اسم عجیبیه؟ عجیبیه، نه؟ دیروز که داشتم با اطلس برنامه تو را تماشا می کردم، ازش پرسیدم اسمش از کجا اومده. گفت نمی دونه. بدون اینکه فکر کنم گفتم باید از مادرش بپرسه چرا همچین اسمی روش گذاشته. یه لحظه نگاهم کرد و بعد گفت: واسه این کار یه کم دیر شده. نمی دونم منظورش از این حرف چی بود. نمی دونم مامانش مرده یا اطلس رو واسه فرزند خواندگی به یه خوانواده ی دیگه داده. الان چند هفته اس با هم دوستیم و هنوز چیزی درباره ی اون یا اینکه چرا جایی واسه موندن نداره، نمی دونم. خیلی دوست دارم ازش بپرسم، ولی نمی دونم بهم اعتماد داره یا نه. ظاهرا اعتماد کردن به بقیه یه کم براش سخته و خب، سرزنشش نمی کنم. نگرانشم، هوا این هفته خیلی سرد شده و می گن هفته ی بعد سردتر هم می شه. اگه برق نداره، پس بخاری هم نداره. امیدوارم حداقل پتو داشته باشه. می دونی اگه از سرما یخ بزنه و بمیره، من چه حالی پیدا می کنم؟ واقعا حالم بد میشه، الن. این هفته چند تا پتو پیدا می کنم و بهش می دم. _لیلی

نویسنده


" کالین هوور " نویسنده ی پرفروش نیویورک تایمز، متولد 11 دسامبر سال 1979 در تگزاس به دنیا آمده است. او قبل از روی آوردن به نویسندگی، ابتدا در حوزه ی خدمات اجتماعی مشغول بوده است و بعد از آن و در سال 2011 اولین رمان خود را نوشت و به چاپ رساند. تا کنون 7 رمان پرفروش در کارنامه ی کاری خود، با موضوع ادبیات نوجوانان و بزرگسالان دارد که ” با ما تمام می شود ” را خود از همه بیشتر دوست دارد. از آثار تو می توان: این دختر، نا امید، شاید روزی، امید از دست رفته و عشق زشت و ... را نام برد.

نویسنده: کالین هوور مترجم: مریم رفیعی انتشارات: ایران بان  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب با ما تمام می شود - ایران بان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل