loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب اژدهایان خفته - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب اژدهایان خفته نوشته ی علی گلستانی توسط انتشارات آفرینگان به چاپ رسیده است.

سهیل پسر 16 ساله ای که در  نوازندگی گیتار تبحر خاصی دارد. یک روز سهیل و خانواده به مناسبت تولد پسرخاله اش بهنام، به منزل آن ها در پردیس دعوت می شوند. سهیل و بهنام تصمیم می گیرند بعد از ناهار از منزل خارج شوند؛ ناگهان افرادی ناشناس آن ها را دستگیر و به خانه ای در جاجرود منتقل می کنند، در آنجا مردی به نام کوروش به دیدنشان می آید.  کوروش به آن ها می گوید که مادرش دستیار مرد جادوگری بوده که آن مرد تصمیم داشته  با خواندن وردهایی سه مجسمه اژدها را زنده و به وسیله آن ها جهان را تسخیر کند؛ اما مادر کوروش مانع این کار می شود و با دست هایش صاعقه هایی ایجاد و سه اژدها را ناپدید می کند. مرد جادوگر از این موضوع به شدت عصبانی می شود او عصای جادویی خود را که قدرتی خارق العاده دارد به سمت مادر کوروش می گیرد. اما مادر با توجه به آموزش هایی که قبلا دیده به خوبی جادوی آن را ختثی می کند. مادر که می داند جادوگر دست از تلاش برنمی دارد و دوباره برای به دست آوردن سه اژدها تلاش خواهد کرد بنابراین قدرتی به نام یاس می سازد که شامل یخ، آتش و سم هستند. او آن قدرت را در بدن سه دختر پخش می کند که بعد از مرگ آن ها هم این نیرو از بین نرود و نسل به نسل در فرزندانشان انتقال یابد تا اگر سه اژدها بیدار شدند کسانی باشند که توانایی مقابله با آنها را داشته باشند. مادر قبل از مرگش این  قضیه را برای کوروش تعریف می کند. اکنون جادوگر آن سه دختر را در سه شهر کشور زندانی کرده و برای هر یک از آن ها دو هیولا به عنوان محافظ قرار داده است . کوروش به سهیل می گوید که او و پنج نوجوان دیگر تنها کسانی هستند که با نیرویی که مادرش ساخته و در شش ساز موسیقی پخش کرده و این نیرو به واسطه نواختن آن سازها به آنها منتقل شده می توانند هیولاها را نابود و سه دختر را پیدا کنند و دنیا را نجات دهند. سهیل می پذیرد ولی بهنام سعی می کند تا او را منصرف کند ...

 


برشی از متن کتاب


سهیل تمرکز کرد و به نیروهای خود فکر کرد. سپس بلند شد و از شیب تپه بالا رفت. با سرعت از همان راهی که آمده بود برگشت. بین راه لحظه ای مکث کرد و سنگی به اندازه کف دستش از روی زمین برداشت. آل همان جا در دهانه غار منتظرش بود. چاقویی نیز در دست داشت. سهیل فکر کرد این چاقو حتما برای بریدن شکم زنان باردار است، چون مطلبی درباره آل خوانده بود. البته آن زمان اصلا فکر نمی کرد روزی با این عجوزه رودررو شود و با او مبارزه کند. به بیست متری آل رسید و با تمام قدرت سنگ را به طرف او پرت کرد. سنگ محکم به پیشانی آل خورد. آل فریادی بلند از درد کشید و با دو دست پیشانی خود را گرفت. چشم هایش را بست. سهیل از این موقعیت استفاده کرد و شیرجه ای به سمت او زد و لگد محکمی به گیجگاهش وارد کرد. آل بی هوش روی زمین افتاد. سهیل رفت بالای سرش. با یک دست چانه او را و با دست دیگر پشت سرش را گرفت و گردنش را پیچاند. حالا، پیرزن هیولا بی جان روی زمین افتاده بود. سهیل باشتاب وارد غار شد. مینا در وضعیت خوبی نبود و باید زودتر از جنگل بیرون می رفتند. راهرو تنگی حفر شده بود که فضایش را مشعل های روی دیوار روشن کرده بود. راهرو به سرسرایی کوچک ختم می شد که چند بقچه آن جا بود و در گوشه ای دختری روی زمین نشسته بود و دست هایش با زنجیر به دیوار بالای سرش بسته شده بود. پارچه ای سفید نیز دهانش را می پوشاند. سهیل به طرف دختر رفت و دهانش را باز کرد. دختر موهای بلند و مشکی رنگی داشت و بلوز و دامن پوشیده بود. با لحنی درمانده گفت: "تو کی هستی؟" سهیل همان طور که با زنجیرهای دست دختر ورمی رفت گفت: "من نجاتت دادم تا تو به مبارزه با سه اژدها بری. اون هیولا حتما درباره ش بهت گفته. البته باید مقدمه چینی می کردم، ولی خب وقت نیست!" دختر به نشانه موافقت سر تکان داد و گفت: "اینا رو می دونم، ولی آل به من چیزی نگفت. اونایی که من رو دزدیدن همه چی رو برام گفتن و بعد به این هیولا تحویلم دادن." سهیل بالاخره دست های دختر را باز کرد و خطاب به او گفت: "باید سریع بریم. یکی دیگه از کسایی که اومده تو رو نجات بده الان به شدت زخمی شده." همین که به دهانه غار رسیدند سهیل گفت: "اسمتو فراموش کردم بپرسم." دختر همان طور که دنبال سهیل می دوید گفت: "پریچهر." طولی نکشید که به تپه ای که مینا آن جا بود رسیدند. سهیل به پریچهر گفت: "می تونی بغلش کنی؟" پریچهر سریع گفت: "آره." سپس مینا را به راحتی بغل کرد. ظاهرش نشان می داد حدود سی سال دارد. سهیل به سرعت به سمت جایی دوید که با مینا از آن وارد جنگل شده بودند. زانتیا همان جا منتظرشان بود. مینا را روی صندلی پشت خواباندند و پریچهر کنار او نشست و سهیل هم روی صندلی جلو مستقر شد و به راننده گفت: "برو بیمارستان."       

نویسنده: علی گلستانی انتشارات: آفرینگان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب اژدهایان خفته - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل