loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آفتاب در حجاب - مهدی شجاعی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب آفتاب در حجاب یکی از بهترین کتاب های سید مهدی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.

کتاب "آفتاب در حجاب" رمانی بسیار زیبا و خواندنی در رابطه با زندگی واقعی "حضرت زینب (س)" از دوران کودکی تا لحظه ی وفات این بانوی گران قدر و عزیز می باشد.  زینب (س)، فرزند امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه، خواهر امام حسین و یکی از برجسته ترین و مطرح ترین چهره های اسلامی در روز عاشورا است که با نزدیک شدن به واقعه ی کربلا، روضه های زیادی را راجع به شخصیت بزرگوار ایشان و هم چنین مصیبت های وارده بر قلب و روح شان، می شنویم.

نویسنده با بهره گیری از مستندات تاریخی و روایات معتبر و با به کارگیری از بیانی ساده و جذاب به گونه داستانی، حکایت های پر فراز و نشیب زندگی این حضرت را شرح داده و روح مخاطب را غرق در بند بند عبارات قصه ی خود می کند. وی آن چنان ماهرانه از احساسات این بانو در روز عاشورا و روایت های آن سخن می گوید که دل خواننده را به درد آورده و تا پایان، با خود همراه می سازد. به بیانی ساده تر می توان گفت، مولف با ارائه ی این اثر پرمحتوا، ذهن و قلب خواننده را با حقایق وجودی و جزئیات زندگی حضرت زینب (س) آشنا ساخته و موجب رضایت مندی وی می گردد.


برشی از متن کتاب


پریشان و آشفته از خواب پریدی و به سوی پیامبر دویدی. بغض راه گلویت را بسته بود، چشم هایت به سرخی نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود و گلویت خشک شده بود. دست و پای کوچکت می لرزید و لب ها و پلک هایت را بغضی کودکانه، به ارتعاش وامی داشت. خودت را در آغوش پیامبر انداختی و با تمام وجود ضجه زدی. پیامبر تو را سخت به سینه فشرد و بهت زده پرسید: «چه شده دخترم؟!» تو فقط گریه می کردی. پیامبر دستش را لابه لای موهای تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لب هایش موهایت را نوازش کرد و بوسید و گفت: «حرف بزن زینبم! عزیز دلم! حرف بزن !» تو همچنان گریه می کردی. پیامبر موهای تو را از روی صورتت کنار زد، با دست هایش اشک چشم هایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشم های خیست بوسه زد و گفت: «یک کلام بگو چه شده دخترکم! روشنای چشمم! گرمای دلم!» هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمی داد. پیامبر یک دستش را به روی سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لب هایش را گرم به روی لب های لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: ـ حرف بزن میوه دلم! تا جان از تن جدت رخت بر نبسته حرف بزن! قدری آرام گرفتی، چشم های اشک آلودت را به پیامبر دوختی، لب برچیدی و گفتی: «خواب دیدم ! خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است. طوفانی که دنیا را تیره و تاریک کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به این سو و آن سو پرت می کند. طوفانی که خانه ها را از جا می کند و کوهها را متلاشی می کند. طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهن سال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم. طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق ماندم. به شاخه ای محکم آویختم. باد آن شاخه را شکست، به شاخه ای دیگر متوسل شدم. آن شاخه هم در هجوم بی رحم باد دوام نیاورد. من ماندم و دو شاخه به هم متصل. دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم. آن دو شاخه نیز با فاصله ای کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشت زده و سرگردان از خواب پریدم...» کلام تو به اینجا که رسید، بغض پیامبر ترکید. حالا او گریه می کرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش می کردی. بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که... پیامبر، سوال نپرسیده تو را در میان گریه پاسخ گفت: ـ آن درخت کهن سال، جدّ توست عزیز دلم که به زودی تندباد اجل او را از پای در می آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت مادرت فاطمه می بندی و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش می کنی و پس از پدر، دل به دو برادر می سپاری که آن دو نیز در پی هم، ترک این جهان می گویند و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت، تنها می گذارند...

نویسنده: سید مهدی شجاعی انتشارات: کتاب نیستان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آفتاب در حجاب - مهدی شجاعی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل