loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آرک انجل - ایران بان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب آرک انجل نوشته ی آنتونی هوروویتس و ترجمه ی مهدی قراچه داغی توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.

آلکس رایدر در یکی از ماموریت هایش به یک باره مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و در بیمارستان خصوصی سن دومینیک واقع در لندن بستری می شود. آلکس تصمیم دارد که برای همیشه شغل جاسوسی را رها کرده و از گروه "ام ای 6" جدا شود. او از زمان بستری شدن در بیمارستان تحت مراقبت پلیس امنیت قرار می گیرد؛ اما یک روز به وسیله افرادی ناشناس از بیمارستان ربوده می شود. آدم ربایان که خرابکاران محیط زیست می باشند تصور می کنند آلکس همان پاول دروین است که پدرش تاجر میلیاردر و رقیب آن هاست و با امکانات ویژه خود قصد نابودی جهان را دارد. یکی از آدم ربایان به آلکس می گوید که پدرش با درآمد حاصل از نفت به ثروت هنگفتی رسیده و بعد از تسخیر و فتح زمین، در فکر فتح فضاست. زمان به سرعت سپری می شود و آلکس که به دست خرابکاران زیست محیطی زندانی شده تصمیم می گیرد آن گونه که شغلش ایجاب می کند، یکه و تنها و فقط با بهره گیری ازآموزش هایی که در اردوگاه سازمان امنیت انگلستان دیده است، در آخرین لحظات پیش از نابودی جهان، مانع کار آن ها شود...

آلکس رایدر پسر 14 ساله ای که همراه با عمویش یان رایدر زندگی می کرد. بعد از مرگ مشکوک عمویش، زندگی او زیر و رو می شود. سازمان امنیت انگلستان"ام آی 6" که آلکس را تحت نظر گرفته است، به دلیل هوش سرشار و قابلیت هایش، او را بالاجبار استخدام می کند و ابزارهای سری و ویژه ای به او می دهد تا در ماموریت هایی که آلکس به آن ها فرستاده می شود از آن ها استفاده کند.

 


فهرست


نیروی سه پسر در اتاق شماره نه درمان اضطراری کاسپار پله کان فراز آر و آر در واتر فرانت تجمل راه میان بر زمان جراحت قتل آبی تاریخ انقضا بزرگترین جنایتکار جهان خلیج فلامینگو گرفتاری بزرگ طوفان استوایی هدف اصلی باد و آب تکمه قرمز آرک انجل ورود مجدد

برشی از متن کتاب


کاسپار آلکس را به آپارتمانی برد که پنجره های میله کشی شده داشت. در آپارتمان پله هایی وجود داشت که به زیرزمین می رسید. آلکس جز به ماگنوس پین به کسی فکر نمی کرد. رئیس گروه ماموران دروین به خودش زحمت نداده بود که دوباره ویگ یا ماسک را روی سرش بکشد و حتی در تاریکی، نقشه جهان هنوز روی سرش برق می زد. آلکس در این فکر بود که کاسپار چقدر پول گرفته بود تا حاضر شده بود این تغییرات را در خود ایجاد کند. شاید باید روزی به طور تمام وقت زیر اشعه لیزر می نشست تا این نقشه از سرش پاک می شد. آلکس را از روی صندلی باز کرده بودند اما دست هایش هم چنان بسته بود. آلکس بندهای دستش را امتحان کرد و به ذهنش رسید اگر فرصت کافی پیدا کند ممکن است بتواند بندها را باز کند. البته بعید بود که این کار هم فایده زیادی داشته باشد. ساختمانی که روبروی خودش می دید به یک زندان تمام عیار شباهت داشت و کاسپار هم می دانست از او چه کارهایی ساخته است. دیگر نمی خواست مرتکب اشتباه شود. از پله ها پایین رفتند و به محوطه ای رسیدند که پر از تجهیزات برقی، کامپیوتر و ایستگاه های کاری بود. آلکس روی دیوار به دو دست لباس برخورد که شبیه لباس های ورزشی بودند. روی آستین هر دو پیراهن که به قلاب آویزان بودند مارک آرک انجل دیده می شد. "از این طرف". کاسپار با اسلحه اش سمت پله های دیگری که به پایین منتهی می شدند اشاره کرد. آلکس اطاعت کرد، لحظاتی بعد خودش را در یک راهرو دید که در دو سمتش دو قفس گذاشته بودند و بعد، از یکی از قفس ها صدای جیغی بلند شد. یک اورانگوتان بود. مشت هایش را به میله های قفس می کوبید. بعد به یادش آمد. دروین گفته بود که می خواهد میمونی را به فضا بفرستد. کاسپار در حالی که لبخند زشتی بر چهره داشت گفت: "آرتور را ببین." "با هم نسبتی دارید؟" حرف آلکس سبب شد که کاسپار با لوله مسلسل اش ضربه ای به پشت او بزند. بعد آلکس متوجه قفس دوم شد که تامارا نایت را در آن زندانی کرده بودند. رنگش پریده اما زنده بود. تامارا تبسمی به آلکس کرد ولی حرفی نزد و در این حال بود که کاسپار در قفس رو به رو را باز کرد. "برو تو." آلکس چاره دیگری نداشت. به درون قفس رفت و منتظر ماند تا کاسپار در را پشت سر او ببندد. آلکس نگاهی به اطراف خود انداخت. میله های قفس از فولاد ساخته شده بودند و قفل هم نو بود. دست های آلکس هنوز بسته بود. شانسی برایش باقی نمانده بود. کاسپار کلید را از قفل بیرون کشید. "کاسپار نگاه به ساعتش انداخت. ساعت 1 صبح بود. "صدای رها شدن موشک را خواهید شنید و به محض پرتاب کسی سروقت شما می آید تا شما را به ساحل دریا ببرد و بعد تکلیفتان روشن می شود." آلکس این شرایط را قبلا هم تجربه کرده بود. اصولا جنایتکارها هر چه بزرگتر باشند بیشتر ناراحت می شوند که به وسیله یک نوجوان شکست بخورند و آلکس دوبار تاکنون کاسپار را شکست داده بود. "متاسفم که خودم به شماها شلیک نخواهم کرد. اما به یاد تو خواهم بود. امیدوارم زمان برایت خیلی زود نگذرد."                          

نویسنده: آنتونی هوروویتس مترجم: مهدی قراچه داغی انتشارات: ایران بان  

آنتونی هوروویتس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آرک انجل - ایران بان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل