loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب آتش دزد 1 - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کناب آتش دزد جلد اول از این مجموعه اثر تری دیری با ترجمه ی حسین ابراهیمی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

پرومتئوس پسر عموی زئوس (خدای یونان باستان) که حاصل ازدواج خدایان و انسان است، آتش ایزدی را از زئوس می دزدد و آن را به انسان ها می بخشد تا زندگی راحت تری داشته باشند. زئوس به خاطر این کار از دست پرومتئوس خشمگین شده، برای مجازات  او را به غل و زنجیر می کشد و به صخره ای در کوه المپ می بندد. سپس به الهه‌ی خشم و انتقام دستور می دهد که هر روز سینه‌‌ی او را دریده و جگرش را بیرون بکشد. الهه‌ی انتقام در هیبت پرنده ای زشت و غول آسا به مدت دویست سال، هر روز او را به این صورت شکنجه می کند و پرومتئوس با این کار هر بار می میرد اما از آنجا که فناناپذیر است، روز بعد زنده می شود. روزی هرکول، یکی از فرزندان زمینی زئوس به کمک پرومتئوس رفته و او را از بند و زنجیر رها می کند، او هم هنگام فرار گردن پرنده‌ی انتقام را که برای شکنجه اش آمده، شکسته و فرار می کند. پرنده برای انتقام گردن شکسته اش به تعقیب او می پردازد و قسم می خورد که این بار او را از بین ببرد؛ از طرفی دل زئوس برای پرومتئوس می سوزد و تصمیم می گیرد فرصتی دیگر به او بدهد تا اشتباهش را جبران کند، بنابراین بال های خود را به او می بخشد تا پرواز کند و با سفر در زمان از دست پرنده‌ی انتقام بگریزد و به او می گوید در صورتی که بتواند قهرمانی در میان انسانها (که آتش را به آنها بخشیده) پیدا کند، از گناه او می گذرد. پرومتئوس  به کمک بال های زئوس در زمان سفر می کند و به یک میلیون سال بعد، و شهری به نام عدن می رود. در عدن با مردی به نام ادوارد و پسر کوچکی به نام جیم آشنا می شود که در قالب بازیگران دوره گرد نمایش، دست به دزدی از ثروتمندان می زنند و...

 


فهرست


درباره ی نویسنده یونان – آغاز زمان شهر عدن – سالی که آن را 1858 می نامیم یونان – سپیده دم تاریخ (اما پنج دقیقه دیرتر) شهر عدن – دوباره سال 1858، همان روز عصر یونان – سپیده دم تاریخ تا بامداد تاریخ جلو رفته است شهر عدن – راهروی خانه ی اربابی ماکلتریفت پانزده کیلومتر بالای شهر عدن مهمانخانه ی توفان، شهر عدن مهمانخانه ی توفان، شهر عدن – بعد یونان – روز بعد از سپیده دم تاریخ مهمانخانه ی توفان – هم چنان کمی بعد یونان – کاخ زئوس در کوه المپ خانه ی اربابی ماکلتریفت – شب خانه ی اربابی ماکلتریفت – شب، یکی دو ثانیه پس از پایان فصل قبل خانه ی اربابی ماکلتریفت – اتاق پذیرایی کتابخانه ی خانه ی اربابی ماکلتریفت – چند ثانیه بعد اتاق پذیرایی خانه ی اربابی ماکلتریفت ساعت هفت بعد از ظهر یونان باستان و شهر عدن خیابان های شهر عدن خیابان های شهر عدن کوه المپ (سپیده دم تاریخ) و مهمانخانه ی توفان مهمانخانه ی توفان و ایستگاه قطار زندان شهر عدن دادگاه شهر عدن شهر عدن، بامداد اعدام مهمانخانه ی توفان، شب قبل از اعدام مهمانخانه ی توفان، پس از مراسم اعدام آن روز صبح در اطراف شهر عدن شهر عدن – 1863 واژه نامه ی اساطیری

برشی از متن کتاب


لابد می گویید: "چه موذی. نویسنده گفت که هر دو داستان دارند به هم نزدیک می شوند. اما دوباره به یونان برگشته است. این نویسنده به من دروغ گفته است. من از دستش دلخورم." دلخور نباش. وقتی داشتیم نقشه ی دزدی از خانه ی ماکلتریفت را می کشیدیم، در زمان و مکانی دیگر حوادثی در جریان بود. حوادثی که روی داستان من تاثیر خواهد گذاشت. از این رو گر چه من آن جا نبودم اما می توانم اتفاقاتی را که رخ داده است، به هم ربط بدهم. زئوس که روی تخت فرمانروایی اش نشسته و پاهایش را در تغاری از آب گرم و شور گذاشته بود، چنان چهره در هم کشیده بود که حتی ارواح هم از دیدنش به وحشت می‌افتادند. -وای ی ی ی! پاهایم چه قدر درد می کنند! من از راه رفتن بدم می آید. به تو نگفته بودم از راه رفتن متنفرم؟ هِرا، همسر زئوس، گفت: "البته، عزیزم." و آب بیش تری داخل تغار ریخت. -تمام راه را از کوه های قفقاز تا این جا پیاده آمدم. همسرش بینی اش را بالا کشید و گفت: "حقت است. تا تو باشی بال هایت را به پسر عمو پرومتئوس ندهی." عقابی هولناک کنار تخت فرمانروایی فرود آمد. گردن پرنده چنان که شکسته باشد، بدجوری کج شده بود... که البته شکسته هم بود. پرنده هم عر و لند کرد: "بله، حقت است." زئوس دستی به سر پرنده کشید و گفت: "بله، بله." ایزد خشم، عصبانی بود؛ آن هم دیوانه وار. او به زئوس گفت: "دستت را بکش. من که طوطی دست آموز نیستم. من هولناک ترین انتقام گیرنده ی این جهانم." هرا را لبخند گفت: "با آن کجی بامزه ی گردنت، خیلی هم هولناک به نظر نمی رسی."وپرنده از شنی ن این حرف بیش تر عصبانی شد. -وقتی دوباره پرومتئوس را گرفتم، فقط به پاره کردن جگرش رضایت نمی دهم. آن کله‌ی بد ترکیبش را هم می کنم، پاهایش را هم از تنش جدا می کنم، چشم هایش را می خورم... زئوس آهی کشید و گفت: "بله، بله. اما دیگر هرگز او را نمی یابی. پریده است. رفته." پرنده که نسیم، پرهایش را به هم می ریخت، گفت: "پیدایش می کنم. حتی اگر مجبور باشم سر تا سر زمین را به دنبالش بگردم." پاهای زئوس درد می کردند. از کوه های قفقاز تا کوه ادمپ خیلی راه بود. برای همین هم، او که به پاهایش فکر می کرد وحواسش به زبانش نبود، حرف احمقانه ای زد و گفت: "بله، ولی تا آخر زمان هم نمی توانی دنبالش بگردی." پرنده گردن چوب شده اش را آرام برگرداند و گفت: "چه گفتی؟" زئوس پاهایش را در آب فرو برد، از درد صورتش را در هم کشید و گفت: "هیچ چیز." -گفتی زمان؟ پرومتئوس به زمان دیگری فرار کرده است؟ زئوس به سرعت گفت: "من این را نگفتم." هرا زیر لب گفت: "دهن لق." اما پرنده از هیجان داشت چنگال هایش را روی سنگ مرمر کف کاخ می کشید. -فهمیدم. پرومتئوس نمی توانست از دست من در این دنیا فرار کند. پس چاره ای جز سفر در زمان نداشته است. گمان می کنم به آینده سفر کرده باشد... به هزاران سال در آینده... زئوس از سر نومیدی زمزمه کرد: "حداقل...

نویسنده: تری دیری مترجم: حسین ابراهیمی (الوند) انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آتش دزد 1 - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل